سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۴
  • ۰

زیتون . م

یک بغل آینه

 

لازمۀ منزل نو

یک بغل آینه و

جفتکی شمعدانیست .

گر چه این « جفتک » من

نقش لبخند به لبهای تو زد

لکن آن باغ رخت

پیش از این نیز پر از غنچۀ عطر آگین بود .

این بگفتم که بگویم :

که این منزل نو

شرط تملیک ندارد به خدا .

نامۀ بیع مباهی است میان من و مشروط « بیان » .

بعد از این عرض سلام

میروم اصل کلام : 

حیف از این منزل تنهایی نو 

بی نصیب از تب شیدایی تو 

پس بر آرم مطلبی از نامه ات 

تر کنم لب را به آن پیمانه ات 

ماجرای دشت و آهو و مغان 

پیش از اینم داده بودی ارمغان

 

ای بسا  

« یاد یار مهربان آید همی »

آن « سهیل » اش نزد قطب جاودان آید همی 

و این

همان یک بغل آینۀ منزل نوست :

 

« می خواستم متنی بنویسم

به زبانی قلنبه تر !

و شاید شعر گونه تر

تا چنگی با سخنان شیرین به دلت بزنم

و خیلی باوقار

که لایق دلشدۀ تو بودن باشد حرف بزنم .

اما مگر چه اشکالی دارد

که جوری بنویسم

که معلوم شود

خودم هستم .

وقتی که دارم با تو رودر رو حرف میزنم

زبانم میپیچد ، صدایم گاهی میلرزد

و گاهی کلمات را گم میکنم

و ضایع تر اینکه لهجه ام را هم همیشه بین حرفهایم حس میکنی .

اصلا میدانی چیست ؟

بگذار همه بدانند که من از پشت خیلی کوهها آمده ام

تا به پیش تو رسیده ام

از آنجا تا تنهایی تو .....

مثلا همین کوه سبلان

کم کوهی که نیست

همانجایی که تو بیشتر از سهند زیبا

وقارش را حس کرده ای

و پنج بار آن را فتح کرده ای .

همانجا که تو سالها رفتی و سیر نشدی

و مادرت هر بار از نگرانی هایش کم نشد که هیچ

بیشتر هم شد .

راستی تو مطمئنی که مادرت نگران جک و جانورهای وحشی کوه بود ؟

شاید حضور مرا در سالهای بعد حس میکرده که نگرانت میشد .

آخر خودت که میدانی

مادرها زود همه چیز را حس میکنند !

بگذار از این پس هم همه نگران باشند

خیلی هم عالیست

زیرا که من یک دخترم

و به اندازۀ زمخت بودن غرور تو ؛ ظریف و ....

و راحت تر بگویم

که من

در کمال روشنفکری

دنیا را روی سر کسی که

به تو بیشتر از یک رویا و خیال بیندیشد ، خراب میکنم .

همین . »

زیتون . م

 

 

 

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

رخم را بوسه ده

رخم را بوسه ده

 

چشم که باز کردم ، 

اولین چیزی که دیدم

کیسه ای پلاستیکی بود 

که بر دار شده بود 

با شیلنگی باریک 

متصل به ساعدم . 

و بعد دردی عظیم در تمام بدنم . 

گویی که کتکی مفصل

از تمام کسانی که در طول عمرم دیده ام ،

نوش جان فرموده باشم . 

و خداوند مسکن را آفرید . 

چه ایرادی دارد با این احوالم ،

هنوز هم نیش قلم طنزم

به کمک مسکن‌های قوی فعال باشد ؟ 

 

پرستار موبلند و خوش خنده 

که نیمی از موهای بافته شده اش 

تحریم‌های دینی را دور زده 

و خارج از حریم بهشت جولان میدهد 

گفت : فقط پنج دقیقه فرصت داری .

بر می گردم گوشی را میگیرم 

 

پنج دقیقه ام تمام شده . 

مهربانانه نگاهم میکند 

چشم

این یه بیت را بنویسم 

دیگه تمام . 

 

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن 

رخم را بوسه ده ، اکنون همانیم ...

  • سایه های بیداری