کوچه های آبی احساس
پیشوای قصه یک قدم جلو آمد و گفت :
امام داستان سلام رساند و گفت :
از پیامبر افسانه شنیدم که گفت :
دوش از حضرت سَمَر ندا آمد که گفت :
همانگونه که خوابیده اید ، بخوابید
تا وقتی که در خواب غفلت هستید
برای شما ، سحرگاهی به نام بیداری نیافریدم ...
چند خط بالا ، پاسخی بود به مطلبی بسیار زیبا از وبلاگ :
کوچه های آبی احساس htt://taranom134.blog.ir
آنچه در این متن پُر شکوه ( همان وبلاگ ) بیش از همه جلوه میکند ، اعجاز ترکیب دو کلمۀ « ابر تیره » است . صفتی که موصوفش در نگاه اول ، جز « تیرگی » نیست . و تضاد و ثقابلی آشکار با « نور » و هر آنچه به نام روشناییست دارد . تناقضی سنگین و خط بطلانی بر هر گونه افسانه ای به نام « نور بیداری » . نویسنده برای بیداری « بنفشه » از خواب ، از شمس مظهر نور استمداد نمی طلبد . بلکه برای دست یابی به « بیداری » دست به دامن « ابر تیره » می شود . به هر کجای ادبیات ما بنگرید ، خواهید دید که هر کجا صفتی به نام « بیداری » آمده ، که در اصل ، خود نه صفت ، بلکه موصوفی است برای چشم ، همیشه همراه با کلمۀ « نور » بوده است . اما « رضوان » این بیداری را نه در « نور » ، بلکه در « تیرگی » جستجو میکند . و از « ابر تیره » برای بیداری « خواب بنفشه » یاری می طلبد . و این همان تضادی است که نویسندۀ مطلب ، آن را با زیبایی وصف ناپذیری خلق کرده است .
و سپس با استفاده از ترکیب بسیار زیبای « سکوت نمناک » برای « حنجرۀ آبی آسمان » ، هوش از سر آدمی می رباید . « آسمان آبی » هرگز نمیتواند « سکوتی نمناک » در « حنجرۀ » خود داشته باشد . نویسنده به سراغ « رنگ آبی آسمان » نمی رود ، بلکه از « حنجرۀ آبی » ( حنجرۀ نمناک ) سخن می گوید که « سکوتی نمناک » در آن ؛ جا خوش کرده که نیاز به فریادی سهمناک از جنس « ابر تیره » دارد . و از « حنجره » می خواهد که اگر خودش نمیتواند « فریاد » بزند ، « ابر تیره » را صدا کند تا به جای او « فریاد » بزند . ( برای احیای تصویری از این اندیشۀ نویسنده ، شعر فریاد زنده یاد اخوان ثالث را با صدای خودش گوش کنید )
اما زیبایی این متن ، درست آنجا به اوج می رسد که نویسندۀ مطلب ، « فریاد » را نه با کلام خشم ، بلکه با « لهجۀ بارانی » می طلبد . استفاده از کلمۀ « بارانی » برای نوع گویش ( لهجه ) چنان با لطافت و زیبایی گزینش شده که لطافت کلام نویسنده ، از لطافت باران پیشی می گیرد و روخ و روان آدمی را تلطیف ، و آدمی را روانۀ رضوانی میکند که « رضوان » آن را در ذهن و اندیشۀ خویش آفریده است .
هر آنچه در زیبایی این متن بگویم ، کم گفته ام .
ترکیب کلمات آنقدر زیبا و دلنشین هستند که بی شک هر خواننده ای را مسحور میکند . فقط کافیست مطلب را جانانه بخوانید و یارانه .
یک پیشنهاد هم دارم که اگر بر محضر نویسنده مقبول بیفتد ، می توانند با تغییری کوچک ، متن حاضر را بیش از پیش جلا ببخشند .
در ترکیب « چشمان بنفشه » ، هر چند که ترکیبی بسیار زیباست ، اگر به جای « بنفشه » کلمۀ « نرگس » را جایگزین کنند ، با توجه به معنی مجازی آن و مترادف بودن « چشم » و « نرگس » و با توجه به آنچه از پیشینیان بر آمده ، مسلماً بر زیبایی متن زیبای خویش ، خواهند افزود :
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
« چشم نرگس » به شقایق نگران خواهد شد
حافظ
خواهم که بر زلفت ، هر دم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی ، حال هر کسی
« چشم نرگست » مستانه مستانه
خواهم بر ابرویت ... رویت ، هر دم کِشَم وَسمه
ترسم که مجنون کند بسی ، مثل من کسی
« چشم نرگست » دیوانه دیوانه
تصنیفی از « فصیح الملک » با آهنگ علی اکبر خان شیدا
ترانۀ « چشم نرگس » با صدای جاودانۀ شجریان ( پدر )
و اما در رابطه با متن زیبای نویسندۀ محترم ، مناسبتی نیز با این شعر پیر فرزانه ، هوشنگ ابتهاج دیدم که روا نبود خود به تنهایی بخوانم و لذت ببرم . از این رو ، دوستان گرامی را نیز در این « خوش مستی » شریک میدارم :
بر خیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه « خوابند » ، کسی را به کسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و ، باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم ، جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم ، که به من دسترسی نیست
...........................................
...........................................
همین .
یکشنبه 11 خرداد 99