سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

۸ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روز آخر ، شام آخر

روز آخر ، شام آخر

 

پس از سالها گشت و گذار در فضای مجازی ، امروز بالاخره به پایان آن رسیدم .

طی این سالها ، بیشمار کسان را رنجانده ام و بی شمار کسان ، مرا رنجانده اند .

انگشت شماری ، محبوب دل شدند و بر کسانی نیز شاید محبوب دل شدم .

و صدها موارد دیگر ، که چون بر شمرم ، سخن به درازا خواهد کشید .

پس سخن کوتاه میکنم :

دنیای مجازی ، جهان دانایی است ، اما جهان فهم نیست . دانایی آن کذایی و مدعیان دانائی اش ، عروسکهای خیمه شب بازی . درمان دردهای بیشمار آدمی ، نه این جهان ، که در جهان واقعی نهفته است و مجازی خود ، بزرگترین درد آدمیست . خصوصا در این مرز و بوم ، که دنیای مجازی در دست سه گروه است :

گروه اول ، متحجرین احمق و ریاکار و دغل که از قضا در صدر قرار دارند و مصدر همۀ امور در دستان بی کفایت آنان . و خیال میکنند ماهواره ها را نیز می توانند سوار بر شتران حجازی ، دور شنزار ایدئولوژی پوچ خویش ، طواف دهند .

گروه دوم ، وا دادگان و شیرین عقلان دل سپرده بر ماتحت گوگوشها و مایکل جکسونها و اخیرا هرزگان چینی و کره ای که نه هویتی دارند و نه اصالتی . اینان مرگ مغزی شدگان تصادف سُنّت و تکنولوژی هستند . خدایشان بیامرزد .

گروه سوم ، خیار صفتان خنثی ، که 99 درصد وزن عقلشان هواست . می آیند و میروند بی هیچ فهمی از آمدن و رفتنشان .

روزی اگر شمس تبریزی ، سه خط بر شمرد ، من امروز خط چهارم بر آن می افزایم :

خط چهارم ، یا گروه چهارم ، آنانند که آمدند و دانستند و فهمیدند و « از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردند » . اما « حرفی از جنس زمان نشنیدند » . اینان انسان بودند . انسان ...

 

آنچه را گفتم ، نه قدر فهم توست

مغز خر را ، کی توان با فهم شست ؟

31مرداد

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

پاسخ کوه

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی

دردیست در این سینه که همزاد جهان است

 

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند

یا رب چقدر فاصلۀ دست و زبان است

 

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری

این صبر که من میکنم افشردن جان است

زنده یاد هوشنگ ابتهاج

 

 

پاسخ کوه :

آری تو اگر همچو من هر روز شنیدی

کآن درد نه در سینه که در غار ، نهان است

 

گویند از این دست سخنها و نپرسند

آنجا که در پرده سخن ، نیش ! عیان است

 

اینجا که ز هر گوشۀ چشمی ، به هر سوی

صد چشمۀ خونبار ، سراسیمه روان است

شوق دم یکشنیه 30 مرداد 401

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

وصف حال دلبران

وصف حال دلبران را

در میان خاطرات انباشتیم

 

« یاد ایامی که » ها را

همچو بیرق بر کلات افراشتیم

 

در سراب دور پیداهای خویش

تشنه لب چون هاجری

 

خود ندانستیم و خود را

سنگ صبر کائنات انگاشتیم

 

یکشنبه 30 مرداد 401

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

نگاه آفِتـــــاب

نگاه آفِتـــــاب

 

جویباری بودم اندر پیچ و تاب

واله ای افتاده در خاک عتاب

جان گرفتم از نگاه آفِـــــــــتاب

شوق دریا دارم اینک در شتاب

 

شوق دم ( در پاسخ بزرگواری )

سحرگاه یکشنبه 30 مرداد 401

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

کوی لیلی

کوی لیلی

 

نشسته بر باد سلامتم کنون

نه چون سلیمان و قصه های جنون

 

هزار سلام ز کوی لیلی ام رسید

به بال نسیم و ، نوای ارغنون

 

شوق دم

عصر آدینه 28 مرداد 401

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

نخجیر گاه عشق

نخجیر گاه عشق

 

تقدیم به زیباترین نگاه :

بی شک یکی از زیباترین منظومه های فارسی ، منظومۀ خسرو و شیرین نظامی است . در این قند پارسی ، نظامی ! داستان را به آنجا میرساند که شاپور و خسرو و شیرین و چندین دختر زیبارو در یک شب مهتابی در باغی گرد آمده اند و نرد عشق میزنند :

فروزنده شبی روشن تر از روز

جهان روشن به مهتاب شب افروز

نظامی داستان را با تعریف و تمجید از شب ادامه میدهد تا به اصل ماجرا برسد :

شبی بود از درِ مقصود جویی

مراد ! آن شب ، ز مادر زاد گویی

و همچنین با نگاهی زیبا بینانه به هر پدیده ای در آسمان آن شب ، ادامه میدهد :

سماع زهره ، شب را در گرفته

مهِ یک هفته ، نصفی بر گرفته

ثریا بر ندیمی خاص گشته

عطارد بر افق رقاص گشته

و سپس نگاهش را معطوف به آواز پرندگان نموده و میگوید :

جرس جنبانیِ مرغان شب خیز

جرسها بسته بر مرغ شب آویز

دد و دام از نشاط دانۀ خویش

همه مطرب شده در خانۀ خویش

و سپس با جمع بندی زیباییهای آسمان و ستاره و ماه و مرغان و پرندگان و هر آنچه در آن شب به زیبایی گرد هم آمده اند میگوید :

اگر چه مختلف آواز بودند

همه با ساز شب دمساز بودند

از اینجا به بعد نظامی به تصویر سازی آن مجلس می پردازد و میگوید خسرو بر تخت شاهی نشسته در حالیکه غرق در زیبایی شیرین شده:

مَلِک بر تخت افریدون نشسته

دل اندر قبلۀ جمشید بسته

فروغ روی شیرین در دماغش

فراغت داده از شمع و چراغش

شاپور ! ندیم مخصوص خسرو ، که این مجلس و تمام این برنامه ها به کیاست و درایت وی ترتیب داده شده در کنارش ایستاده و تمام مجلس را به طور دقیق مدیریت میکند . در این سمت ، شاه و درباریان مقرب :

از این سو تخت شاهنشه نهاده

وشاقی چند ، بر پای ایستاده

به خدمت پیش تخت شاه ، شاپور

چو پیش گنج ، باد آورد گنجور

و در سوی دیگر ، شیرین و ندیمه هایش . نظامی نگاهش بر هر دو گروه معطوف است و سعی میکند آن مجلس را با نگاه چندین دوربین از زوایای مختلف به تصویر بکشد :

وزان سو آفتاب بت پرستان

نشسته گرد او ده نار پستان

فرنگیس و سهیل سرو بالا

عجب نوش و فلکناز و همیلا

همایون و سمن ترک و پریزاد

ختن خاتون و گوهر ملک و دلشاد

نظامی نه تنها نمای ظاهری بازیگران این تئاتر ، بلکه ذهن و خیال آنها را نیز با دوربین دیگری به تصویر میکشد . اینها پشت صحنۀ ذهنیت خسرو است :

کزین خوشتر شبی خواهد رسیدن ؟

وزین شاداب تر ، بوئی دمیدن ؟

نه هر روزی ز نو روید بهاری

نه هر ساعت به دام آید شکاری

از این فکرت که با آن ماه میرفت

چو ماه آن آفتاب از راه میرفت

و سپس با وصف همراهان شیرین :

گلاب و لعل را بر کار کرده

ز لعلی ، روی چون گلنار کرده

و پس از نوشیدن چند جام شراب :

چو مستی ، خوان شرم از پیش برداشت

خِرَد ! راه وثاق خویش برداشت

خسرو از حاضران تقاضا میکند که هر کدام داستانی تعریف کنند :

مَلِک فرمود تا هر دلسِتانی

فرو گوید به نوبت داسِتانی

و آنگاه نظامی با وصف دوبارۀ همراهان شیرین ، اما در تصویر و نمایی دو گانه ، مجلس را به سوی آغاز داستان پیش میبرد . در این تصویر دو گانه ، نظامی همراهان شیرین را در عین حال که به زیبایی زنانه متصف میکند ، همزمان آنها را رزم آورانی ستیزه جو معرفی میکند . ستیزه جو در میدان جنگ واقعی و ستیزه جو در حفظ حریم زنانۀ خویش :

ز غمزه تیر و ؛ از ابرو ، کمان ساز

همه ، باریک بین و ، راست انداز

ز شِکّر ، هر یکی ، تُنگی گشاده

ز شیرین ، بر شکر ، تَنگی نهاده

این بیت آخر اینقدر زیباست که حیفم آمد این چند خط را بر آن نیفزایم :

مصرع اول : ز شکر ، هر یکی تُنگی گشاده : منظورش این است که شیرین و همراهانش آنچنان در اوج زیبایی هستند که از زیبایی و شیرینی ( شکر ) هر کدامشان ، دریایی از زیبایی ( تُنگی گشاده ) هستند . و به عبارتی همۀ زیبایی جهان هستی در مقابل زیبایی اینها ، هیچ است .

مصرع دوم : ز شیرین ، بر شکر ، تَنگی نهاده : اینقدر زیبا و شیرین هستند که از زیبایی و شیرینی آنها ، راه را بر شیرینی شکر بسته اند . راه را بر شکر تنگ نموده اند ( تَنگی نهاده ) در ضمن اشاره ای به خود شیرین هست ، که این همه زیبایی همراهان وی ، در حقیقت ، پژواک و انعکاسی از زیبایی شیرین است .

و حالا نوبت داستان گفتن دختران است . همۀ داستان را به دلیل تطویل کلام نمی آورم . فقط یکی دو تا را برای بیان آخر مطلب می آورم که همۀ این نوشته به دلیل توضیح همان دو سه خط آخر مطلب است . ولی قبل از آن ، یک توضیح باید بدهم :

قرار است هر کدام از دختران ، در دو بیت ، یک داستان کامل را بیان کنند . می توان گفت ، این قسمت از خسرو شیرین نظامی ، در تاریخ افسانه سرایی ادبیات ایران ، نقطۀ عطف و شروع داستانهای کوتاه است . اینکه بتوانی در دو بیت ، داستانی را آغاز و سپس به پایان برسانی ، راستش من هیچ کلامی برای این همه زیبایی نیافتم و خوانندگان عزیز ، هر کسی ، از ظن خویش ، این زیبایی را متصور شوند :

فرنگیس اولین مرکب روان کرد

که دولت ، در زمین گنجی نهان کرد

از آن دولت ، فریدونی خبر داشت

زمین را باز کرد ، آن گنج برداشت

ابیات را تفسیر نمیکنم . اما به یک نکته اشاره میکنم : برای درک بهتر کلمۀ « دولت » به تفسیرهای حافظ مراجعه بفرمائید . آنجا مفصلا در این مورد توضیح داده شده .

سهیل سیمتن گفتا ، تَذَروی

به بازی بود ، در پایین سروی

فرود آمد یکی شاهین به شبگیر

تذرو نازنین را کرد نخجیر

و

پریزاد پری رخ گفت ، ماهی

به بازی بود در نخجیر گاهی

بر آمد آفِتابی زآسمان بیش

کشید آن ماه را در چنبر خویش

 

چون دو بیت سرودۀ خودم را ، به نوعی از این دو بیت الهام گرفته ام ، لذا مختصر توضیحی در مورد این دوبیت عرض میکنم .

میگوید : تصویر ماه در برکه ای افتاده بود و با هر موج آب ، ماه همانند یک ماهی در آب بازی میکرد . یعنی رقص تصویر ماه بر روی آب را در اثر تلاطم و یا موج آب ، به بازی کردن ماهی در آب تشبیه کرده است . میگوید همینکه آفتاب در آمد ، روشنایی آفتاب ، روشنایی ماه را زیر چنبرۀ خویش کشید ، طوری که چیزی از آن مشاهده نشد . در حقیقت خورشید را به یک پرندۀ شکاری و ماه را به یک ماهی تشبیه کرده که به چنگال آن شکار شده .

برای فهم بیشتر این دو بیت نیز میتوانید به توضیح مثنوی مولانا در همین رابطه مراجعه بفرمائید . مولانا در مثنوی بیان میکند که چگونه نور شمع در نور خورشید حل میشود و همچنین حل شدن سرکه درون شهد را .

چون زبانۀ شمع ، پیش آفِتاب

نیست باشد ، هست باشد در حساب

هست باشد ذات او ، تا تو اگر

بر نهی پنبه ، بسوزد زان شرر

نیست باشد ، روشنی ندهد تو را

کرده باشد آفِتاب او را فنا

در دو صد من شهد یک اوقیه خَل

چون در افکندی و در وی گشت حل

نیست باشد طعم خل ، چون می چشی

هست اوقیه فزون ، چون بر کشی

توضیح مختصر برای این چند بیت :

اوقیه : مقیاس وزن در حدود هفت مثقال

خَل : سرکه

شعلۀ شمع در مقابل نور آفتاب ، هیچ است و دیده نمیشود . در صورتی که شعلۀ شمع وجود دارد و تو اگر پنبه ای را روی آن بگیری ، آن پنبه خواهد سوخت و تو سوختنش را خواهی دید . نور شمع در مقابل نور خورشید ، برای تو روشنی بخش نیست و لذا تو آن را نمیبینی .

در ششصد کیلو شکر یا شهد ، هفت مثقال سرکه را اگر حل کنیم ، طعم آن سرکه به هیچ وجه قابل تشخیص نخواهد بود و آن سرکه کاملا در شهد محو میشود . اما اگر آن را روی ترازو بگذاریم ، و بکشیم ، خواهیم دید که وزن آن شهد ، ششصد کیلو و هفت مثقال است . یعنی از نظر وزنی ، وجود سرکه مورد تایید است ، اما از نظر طعم ، به هیچ وجه . منظورش این است ، هر چیز کوچکی در برابر بزرگتر از خودش محو می شود . اما این محو بودن در ظاهر است و در باطن هنوز وجود دارد .

عرفا وجود خود را همانند آن شمع در مقابل خدا میدانند . البته شرح عرفانی و فلسفی بسیار وسیعی دارد که اینجا جایش نیست و فقط خواستم کمی آشنایی با موضوع داشته باشید .

مثنوی – دفتر سوم – مسئلۀ فنا و بقای درویش

 

و اما برسیم به انتهای داستان :

قبل از نوشتن دو بیت سرودۀ خودم ، از شما میخواهم چشمهایتان را ببندید و در شبی آرام و نسبتا مطبوع با آسمانی پر ستاره همراه با قرص کامل ماه ، دشتی سر سبز را تصور کنید و در میان آن دشت ، برکه ای از آب روشن را تصور کنید . حالا یک دختر بسیار زیبا را تصور کنید که هوس شنا و آبتنی در آن برکه را کرده و در حال شنا باشد . ماه با تمام توانش برکه را روشن کرده و اندام دختر را در معرض دید خود گرفته . اینجاست که رگ غیرت پدیدۀ دیگری می جنبد و میخواهد جلوی این نگاه نامتعارف را بگیرد و نتیجه اش این میشود :

به دشتی ! برکه ای در دیدِ ماهی

پری رو ، آشنایی در سیاهی

خرامان ، سایه ای بر روی مَه شد

نگاه مه ، بدان برکه تَبه شد

در دیدِ : زیر نگاه

ماهی : یک ماه – ماه آسمان

در دید ماهی : زیر نگاه ماه

آشنایی : شنا کردن

سیاهی : شب

دختری زیبا رو که سیاهی شب را موقعیت مناسبی برای استتار خود میداند ، به برکه ای در آن حوالی رفته و در حال شنا و آب تنی است .

سایۀ وسیعی آمد و در مقابل نگاه ماه قرار گرفت . طوری که ماه دیگر نتوانست برکه و آن دختر را ببیند .

معمولا ما واژۀ سایه را وقتی به کار می بریم که پدیده ای جلوی انتشار نور خورشید یا ماه را بگیرد و موجب ایجاد سایه در زمین گردد . مثل قرار گرفتن ابر ، بین نگاه ما و خورشید یا ماه . اما این از منظر نگاه ماست .

از منظر نگاه خورشید یا ماه نیز ، چنین سایه ای موجب ندیدن خورشید و ماه می شود . یعنی همانطور که ما ، در اثر پرده افکنی آن پدیده ، خورشید و ماه را نمی بینیم ، خورشید و ماه نیز ما را نمی بینند . لذا این سایه ، هم برای ما قابل تعریف است و هم برای خورشید و ماه .

این دو بیت ، نوعی تصور و تجسم و تصویر سازی و جان بخشی و اعطای فهم به پدیده های بی جان عالم است . طوری که مثلا ماه هم میتواند همانند یک انسان ، فهمِ دیدن و تماشای آب تنی یک دختر زیبا را داشته باشد .

از آن طرف ، سایه که نمادی از ابر و استتار است و همچنین به طور نمادین ، دور نمایی از نماد انسانهای بیدار و آگاه است ، میتواند فهم و بینشی توام با غیرت و یا به طور واضح و روشن تر ، محافظی بر حریم خصوصی توام با حفظ آسایش و آرامش دختری که میتواند به طور نمادین ، دور نمایی از نماد دخترکی زیبا رو باشد ، داشته باشد . یعنی اصل شعر بر محور نوعی احساس وظیفۀ حراست و محافظت از نوع غیر قراردادی و خارج از عرف معمول و طبیعی است که هر دو نماد سایه و دخترک ، بر محوری فراتر از وظیفه و در مقوله ای غیر مکتوب به نام اخلاق ، بر آن صحه میگذارند . بی آنکه یک سوی قرار داد نانوشته ، یعنی دخترک ، دخیل در آفرینش آن باشد . در صورتی که الهام و انگیزۀ اصلی این آفرینش ، شخصیت بی نظیر اوست .

و کلام آخر اینکه :

آغاز و پایان داستانی در دو بیت و به سبک و سیاق خسرو و شیرین نظامی بود .

سه شنبه اول مهر 1399

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

آنم باشی

آنم باشی

 

پیدا تر از آنی که نهانم باشی

باز آ که دگر بار همانم باشی

 

صد بار بگفتم که نرو ، باز برفتی

من آنم اگر باز تو آنم باشی

 

شوق دم

یکشنبه 23 مرداد

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

ساقی جان

ساقی جان

 

ماهِ رویت که شبی جام شرابم بفروخت

دل به آن ماهِ رخت دادم و جانم بفروخت

 

باده نوشان رخت در طلب ساقی جان

گویی اما منم آن ، آن ! چو آنم بفروخت

 

شبی عکس زیبای ساقی (دختری ) در جام شرابی نقش میزند .

گرچه شراب بر افروزندۀ ( روشنی بخش ) جان آدمی است ، اما زیبایی آن دختر ، آنسان بود که شراب از زیبایی او بر افروخته ( گُر گرفتن و داغ شدن ) می شود .

 

به قول سعدی :

به زیورها بیارایند ، وقتی ! خوبرویان را

تو زیبا رو چنان خوبی که زیورها بیارایی

 

رند پیر مجلس انس ، با دیدن ماهرخ دختر ، آتشی در جانش می افتد و وقتی می بیند همۀ حاضران در مجلس باده نوشی ، محو تماشای زیبایی دختر شده اند ، با خود می اندیشد که در میان آن همه برنای خوشرو ، هیچ شانسی برای او نیست .

اما وقتی به سر انگشت اشارۀ دختر زیبا ،

آن پیر رند مورد انتخاب او واقع میشود ،

همۀ وجودش در آتش اشتیاق و عشق به دختر می سوزد .

 

جمعه 21 مرداد

  • سایه های بیداری