سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

۴ مطلب با موضوع «استقبال - الهام - همراهی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

صائب تبریزی :

 

دو چیز ، می شکند قدرِ شعر را
« تحسینِ ناشناس و سکوت سخن شناس »

 

من :

طوطیان در مسند شعر  ار نشینند ، این شود

« ناشناسی » با نوای طوطیک ، فرزین شود

 

گر هَزاری نغمه ها گوید هِزاران در هِزار

« ناشناسی » ، بر هَزار نغمه گو بد بین شود

 

بر « شناسان » جز سکوت و مُهر لب چیزی نماند

گر « شناسی » لب گشاید ، بی گمان بی دین شود

 

صائب ! اینجا اصفهان است ، اصفهان است ، اصفهان

هی نگو تبریز و تبریز ! ار بگویی ، کین شود

 

تو غزل گویی و من می نوشم آن را در سکوت

جرعه جرعه ، قطعه قطعه ! قطعۀ من این شود

 

ساعت 5 صبح یکشنبه 17 مهر 94

 

 

 

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

طوطی و بقال

طوطی و بقال


در وبلاگ دوستی محترم و بزرگوار http://shadab1757.blog.ir/

شعری دیدم از مولانا : طوطی و بقال

ایشان سفارش فرموده بودند که با دید و نگاه تازه ای به این شعر بنگریم .

لذا همین فرمایش ایشان ، سبب سرودن این چند خط گردید .

از این دوست گرامی و عزیز سپاسگزارم که موجبات این نگرش را فراهم آوردند .

...........

اول چند بیت از طوطی و بقال مولانا :


بود بقالی و وی را طوطیی

خوش نوایی سبز و گویا طوطیی


بر دکان بودی نگهبان دکان

نکته گفتی با همه سوداگران ....

.............

و اینک دیدگاه بنده به این شعر :


طوطی دکان بقالی مباش

تا نَشایی پنجه های دلخراش


زانکه بقالان همه سوداگرند

بر دکانها بَهر سودایت بَرَند


هر چه گویا تر شوی ، فَربِه تری

هر چه سودش می فزونی بهتری


چون برفت او خانه ؛ بقالش تویی

بر دکان !!! بقال و نقالش تویی


پاسبان مال بفالان شدن

کی کشاند مر تو را باغ عدن ؟


گر بر آید گربه ای دنبال موش

می رباید از سرت دنیای هوش


گربه های اضطراب و دلهره

می گشایند پنجه های قاهره


می رهانی خود ز دام پنجه ها

غافل از آن شیشه های گنجه ها


شیشۀ روغن چو افتد بر زمین

پنجۀ بقالت آید از کمین


این چه طوطی بودن است ای طوطیک ؟

پنجه ها باشد قفایت یک به یَک ؟


گر تو با یک پنجه همچون کَل شوی

بهتر آن است پیش از آن اَلکَن شوی ( بدون قافیه )


تا نیاری بر کلان حکم قیاس

بر کَلان و اَلکَنان برهان خاص


تو نه آن طوطی ، که کالایی وِرا

گر شدی طوطی ، ز کالایی در آ


سه شنبه 26 تیر 97






  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

ستاره ها

ستاره ها


شهریار غزل بسیار زیبایی دارد با این عنوان :

اولدوز سایاراق گؤزلمیشم هر گئجه یاری

..................

.................

و این بیت :

قورخوم بودی یار گلمیه بیردن یاریلا صبح

باغریم یاریلار ، صبحوم آچیلما سنی تاری

نهایتا با الهام از این بیت

همین شد که مشاهده می فرمائید :


وان سحرم نمیرسد ، از پی این هزاره ها

باز نگو که گم شده ، وعده پسِ دوباره ها

نمیگذارم امشبم ، سحر شود بدون او

گر نرسد به دامنش ، دست من و ستاره ها

سایه های بیداری

سحرگاه سه شنبه 28 دی 95

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

سرّ عشق

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز

ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی

حافظ

 

به فریادی چه می جویی سکوت و شرح لبخندی ؟

هزاران درد دارم من که دل بندم به دلبندی

برو سایه چه میدانی تو از شمعی که خوش رقصد

میان شعلۀ آتش به هر رسمی و ترفندی

سایه های بیداری

پنجشنبه 16 شهریور 96

  • سایه های بیداری