سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

۳ مطلب با موضوع «مناسبتها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

۲۹ و ۳۰ دی

۲۹ و ۳۰ دی 

واژه های غم ، غصه ، اندوه ، تألم ، و ... بی شک قابلیت گنجایش انبوهی از اندوه را داراست . اما یک واژۀ دیگر نیز هست که می تواند قابلیتی در حجم بی نهایت از اندوه را پذیرا باشد . و آن ، واژۀ « دل » است . 

جمله ام را تصحیح میکنم : واژۀ دل نه . بلکه خود دل . 

اگر چه واژگان از نظر من می توانند بیکران کرانه ها را در بر گیرند و کران تا کران در معانی سیر کنند و ما را تا فراسوی اندیشه و خیال سوق دهند اما در مورد اندوه ، هیچ واژه ای قابلیت بیان عمق « واقعه » را به اندازۀ خود « دل » ندارد . دل ! تکه گوشتی محدود و محصور در سینه که میتواند دریایی ، یا اقیانوسی ، و یا حتی کهکشانی از حقایق جهان هستی را ، فقط در گوشۀ کوچکی از بی نهایت کنج خویش ، مأوا دهد . 

اما با این حجم فراخ در قابلیت ذخیره و پاسداشت ، در مقابل دو چیز عاجز است : 

اولی : عشق 

دومی : مرگ عزیزی 

تصادف اما ! عقلش به این نرسید که « دل من » با همه حجم خویش ، تحمل غمی به این وسعت را نخواهد داشت . 

 اتوبوسی ،  در گرگ و میش سحرگاه سرد ۲۹ دی ماه ، بی قرار و شتابان ، از پشت سر ، سر رسید و تن گرم مادرم و پدرم را در نوردید و نفس گرم مادر نازنینم را در دم ،  و پدرم نیز بی تاب ، با یک روز فاصله ، به معشوق پیوست . 

 

« دهخدا » اگر زنده بود ، می گفتم : جان مادرت ، واژۀ « تصادف »  را در فرهنگ واژگان ننویس . 

اینطوری هنوز سر بر دامان مادرم میگذاشتم . او نوازشم میکرد و من غرق در زیبایی چشمهای بی نظیرش ...

یادشان گرامی و خاطرشان عزیز . 

 

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

روز آخر ، شام آخر

روز آخر ، شام آخر

 

پس از سالها گشت و گذار در فضای مجازی ، امروز بالاخره به پایان آن رسیدم .

طی این سالها ، بیشمار کسان را رنجانده ام و بی شمار کسان ، مرا رنجانده اند .

انگشت شماری ، محبوب دل شدند و بر کسانی نیز شاید محبوب دل شدم .

و صدها موارد دیگر ، که چون بر شمرم ، سخن به درازا خواهد کشید .

پس سخن کوتاه میکنم :

دنیای مجازی ، جهان دانایی است ، اما جهان فهم نیست . دانایی آن کذایی و مدعیان دانائی اش ، عروسکهای خیمه شب بازی . درمان دردهای بیشمار آدمی ، نه این جهان ، که در جهان واقعی نهفته است و مجازی خود ، بزرگترین درد آدمیست . خصوصا در این مرز و بوم ، که دنیای مجازی در دست سه گروه است :

گروه اول ، متحجرین احمق و ریاکار و دغل که از قضا در صدر قرار دارند و مصدر همۀ امور در دستان بی کفایت آنان . و خیال میکنند ماهواره ها را نیز می توانند سوار بر شتران حجازی ، دور شنزار ایدئولوژی پوچ خویش ، طواف دهند .

گروه دوم ، وا دادگان و شیرین عقلان دل سپرده بر ماتحت گوگوشها و مایکل جکسونها و اخیرا هرزگان چینی و کره ای که نه هویتی دارند و نه اصالتی . اینان مرگ مغزی شدگان تصادف سُنّت و تکنولوژی هستند . خدایشان بیامرزد .

گروه سوم ، خیار صفتان خنثی ، که 99 درصد وزن عقلشان هواست . می آیند و میروند بی هیچ فهمی از آمدن و رفتنشان .

روزی اگر شمس تبریزی ، سه خط بر شمرد ، من امروز خط چهارم بر آن می افزایم :

خط چهارم ، یا گروه چهارم ، آنانند که آمدند و دانستند و فهمیدند و « از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردند » . اما « حرفی از جنس زمان نشنیدند » . اینان انسان بودند . انسان ...

 

آنچه را گفتم ، نه قدر فهم توست

مغز خر را ، کی توان با فهم شست ؟

31مرداد

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

تسلیت

امروز با خبر شدم که پدر بزرگوار « رامین قلی زاده » یکی از هم وبلاگی های عزیز ما فوت کرده اند .

خبر ، خبر ناگوار بود و درد خو .

قبل از هر کلامی این واقعۀ دردناک را به رامین قلی زاده و خانوادۀ محترم ایشان تسلیت عرض میکنم .

.....................

رامین را از همینجا و در گذرهای وبگردی می شناسم .

چند مطلب از نوشته های ایشان را خواندم .

با اینکه 180 درجه تفاوت عقیدتی با رامین داشتم و دارم

اما در مطالب ایشان مواردی یافتم که هنوز لزوم شاگردی مرا به من گوشزد میکند .

و جالب است که اولین نقد من به یکی از نوشته هایش اینقدر تند و بی پرده بود

که در باز خوانی نقدم ، خودم از خودم شرمنده شدم .

میدانم که گاهی نیش قلمم ، واقعاً زهر آگین و کشنده است

اما از آنجایی که میدانم بهترین نقدها ، نقدهایی است که واضح و صریح گفته می شود

و البته با کمی چاشنی انعطاف و ملایمت

که متاسفانه گاهی این لطافت را به بهای بیان واقعیت کنار میگذارم

و همان می شود که رامین خوش اخلاق و بسیار مهربان

آن مطلب را از وبلاگش حذف نمود

و من هنوز دانه دانه عرق شرم از جبین خویش می زدایم

در مقابل آنهمه مروت و گذشت و مردانگی .

اینکه دوستان بیایند و نوشته های مرا حلوا حلوا کنند روی سرشان

در حق من لطف نکرده اند

بلکه موجبات « خود برتر بینی » مرا فراهم نموده اند

که اولین ضررش درجا زدن من در همان تفکر زیر سطحی خواهد بود .

حرف حسابم این نیست که برویم و بگردیم

و هر جا حرفی مخالف اندیشۀ خود یافتیم

خود کلام و نویسنده را شقه شقه کنیم

که اگر اینگونه بود

هشت میلیارد انسان زمینی

از فردا باید هر کدام شمشیر از رو ببندند

و صبح که از خانه بیرون زدند ؛ هر کسی را که در مقابلشان سبز شد

به جرم منطبق نبودن اندیشۀ طرف مقابل با تفکر ایشان

به قول آن آخوند حراف : به دو قسمت مساوی تقسیم کنند .

نه به هیچ وجه بنده چنین تصوری از نقد ندارم .

در نقد ؛ هم باید زیباییها را شکافت و هم اگر زشتی وجود داشت ، زشتیها را .

و هم اگر تاکیدی غلط بر مقوله ای رفته ، اصلاح آن غلط را .

دوستی من با رامین با همۀ اختلاف آراء

یک دوستی شاگردی و استادی است

که صد البته رامین ثابت نمود که استادی بی نظیر است .

برخی از دوستان عادت دارند

هر کسی از راه رسید

دو خط نوشتۀ با سر و ته و یا بی سر و ته ایشان را حلوا حلوا کنند و بهبه و چهچه

که مثلاً ایشان را خوش آید

اگر قرار بود که هر مطلب و نوشته و تفکری حلوا حلوا شود

امروز می بایست من جایگاه مریم حیدر زاده و مولانا را یکی می پنداشتم

و یک تخت دو نفره برای ایشان سفارش میدادم .

اگر نقدی منطبق با واقعیت بود ( توجه بفرمائید : عرض نکردم : حقیقت ؛ گفتم : واقعیت . که این دو با هم فرقی عظیم دارند ) یقۀ پیرهن پاره نکنیم و برگردیم یک بار دیگر مطلب خویش را باز خوانیم . اما اینبار از نگاه یک خواننده . نه از دیدگاه نویسندۀ مطلب . آنوقت حتماً پی به نقایص آن خواهیم برد و با وجود داشتن دو تا کفش ، هر دو پایمان را در یک کفش نخواهیم کرد .

حرف در این مورد زیاد دارم

اما مثلا این یادداشت ، یک تسلیت بود که من این بلا را سرش آوردم .

پشیمان هم نیستم که چرا پیام تسلیت به این روز افتاد

چون هدفم تسکین رامین بود از غم عظیمی که پیش رو دارد

و همچنین اشاره ای به بزرگواری رامین که فکر کنم اندکی از بیش را گفتم .

یاد و خاطر پدر بزرگوار رامین گرامی

و صبوری و تحمل رامین و خانوادۀ محترم ایشان را در گذار از این واقعه ، خواهانم .

و آرزو میکنم هرگز هیچکدام از دوستان دچار ملالی نشوند که عبور از آن برایشان سخت باشد .

آدرس وبلاگ رامین ، در ستون پیوندهای روزانه بنده ثبت شده .

  • سایه های بیداری