امروز با خبر شدم که پدر بزرگوار « رامین قلی زاده » یکی از هم وبلاگی های عزیز ما فوت کرده اند .
خبر ، خبر ناگوار بود و درد خو .
قبل از هر کلامی این واقعۀ دردناک را به رامین قلی زاده و خانوادۀ محترم ایشان تسلیت عرض میکنم .
.....................
رامین را از همینجا و در گذرهای وبگردی می شناسم .
چند مطلب از نوشته های ایشان را خواندم .
با اینکه 180 درجه تفاوت عقیدتی با رامین داشتم و دارم
اما در مطالب ایشان مواردی یافتم که هنوز لزوم شاگردی مرا به من گوشزد میکند .
و جالب است که اولین نقد من به یکی از نوشته هایش اینقدر تند و بی پرده بود
که در باز خوانی نقدم ، خودم از خودم شرمنده شدم .
میدانم که گاهی نیش قلمم ، واقعاً زهر آگین و کشنده است
اما از آنجایی که میدانم بهترین نقدها ، نقدهایی است که واضح و صریح گفته می شود
و البته با کمی چاشنی انعطاف و ملایمت
که متاسفانه گاهی این لطافت را به بهای بیان واقعیت کنار میگذارم
و همان می شود که رامین خوش اخلاق و بسیار مهربان
آن مطلب را از وبلاگش حذف نمود
و من هنوز دانه دانه عرق شرم از جبین خویش می زدایم
در مقابل آنهمه مروت و گذشت و مردانگی .
اینکه دوستان بیایند و نوشته های مرا حلوا حلوا کنند روی سرشان
در حق من لطف نکرده اند
بلکه موجبات « خود برتر بینی » مرا فراهم نموده اند
که اولین ضررش درجا زدن من در همان تفکر زیر سطحی خواهد بود .
حرف حسابم این نیست که برویم و بگردیم
و هر جا حرفی مخالف اندیشۀ خود یافتیم
خود کلام و نویسنده را شقه شقه کنیم
که اگر اینگونه بود
هشت میلیارد انسان زمینی
از فردا باید هر کدام شمشیر از رو ببندند
و صبح که از خانه بیرون زدند ؛ هر کسی را که در مقابلشان سبز شد
به جرم منطبق نبودن اندیشۀ طرف مقابل با تفکر ایشان
به قول آن آخوند حراف : به دو قسمت مساوی تقسیم کنند .
نه به هیچ وجه بنده چنین تصوری از نقد ندارم .
در نقد ؛ هم باید زیباییها را شکافت و هم اگر زشتی وجود داشت ، زشتیها را .
و هم اگر تاکیدی غلط بر مقوله ای رفته ، اصلاح آن غلط را .
دوستی من با رامین با همۀ اختلاف آراء
یک دوستی شاگردی و استادی است
که صد البته رامین ثابت نمود که استادی بی نظیر است .
برخی از دوستان عادت دارند
هر کسی از راه رسید
دو خط نوشتۀ با سر و ته و یا بی سر و ته ایشان را حلوا حلوا کنند و بهبه و چهچه
که مثلاً ایشان را خوش آید
اگر قرار بود که هر مطلب و نوشته و تفکری حلوا حلوا شود
امروز می بایست من جایگاه مریم حیدر زاده و مولانا را یکی می پنداشتم
و یک تخت دو نفره برای ایشان سفارش میدادم .
اگر نقدی منطبق با واقعیت بود ( توجه بفرمائید : عرض نکردم : حقیقت ؛ گفتم : واقعیت . که این دو با هم فرقی عظیم دارند ) یقۀ پیرهن پاره نکنیم و برگردیم یک بار دیگر مطلب خویش را باز خوانیم . اما اینبار از نگاه یک خواننده . نه از دیدگاه نویسندۀ مطلب . آنوقت حتماً پی به نقایص آن خواهیم برد و با وجود داشتن دو تا کفش ، هر دو پایمان را در یک کفش نخواهیم کرد .
حرف در این مورد زیاد دارم
اما مثلا این یادداشت ، یک تسلیت بود که من این بلا را سرش آوردم .
پشیمان هم نیستم که چرا پیام تسلیت به این روز افتاد
چون هدفم تسکین رامین بود از غم عظیمی که پیش رو دارد
و همچنین اشاره ای به بزرگواری رامین که فکر کنم اندکی از بیش را گفتم .
یاد و خاطر پدر بزرگوار رامین گرامی
و صبوری و تحمل رامین و خانوادۀ محترم ایشان را در گذار از این واقعه ، خواهانم .
و آرزو میکنم هرگز هیچکدام از دوستان دچار ملالی نشوند که عبور از آن برایشان سخت باشد .
آدرس وبلاگ رامین ، در ستون پیوندهای روزانه بنده ثبت شده .