آرام جان
داشتم آرام
تا
آرام جانی داشتم ...
.
.
.
( ...
بماند ...
در زمین !
با ماه و پروین
آسمانی داشتم ...
همین ) .
- ۰۲/۰۹/۱۱
آرام جان
داشتم آرام
تا
آرام جانی داشتم ...
.
.
.
( ...
بماند ...
در زمین !
با ماه و پروین
آسمانی داشتم ...
همین ) .
گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند
جُرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
✨️
نه قرار شده ترشیمو بندازن🥸
بازم تو شعری مشکل داشتی بگو خودم یادت بدم
دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا
رحمتی کن بر من دلخسته از بهر خدا
نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر
از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا
با دلارامم بگو تا کی جفا بر من کنی
بی وفا یارا ستم بر ما چرا داری روا
بر امید آنکه بر حال من اندازی نظر
بر سر کویت مقیمم روز و شب همچون گدا
من گدای کوی تو گشتم به بوی لطف تو
بر گدا آخر مکن چندین جفا ای پادشا
گشتهام بیگانه از بود و وجود خویشتن
تا شدم در کوی تو با روی خوبت آشنا
نرگس رعنای تو بربود از من جان و دل
در جهان یکتا شدم تا دیدم آن زلف دوتا
گفتم ای جان و جهان یک ره به وصلم شاد کن
گفت ای مسکین گدا از سر برون کن این هوا
آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ....