۲۹ و ۳۰ دی
واژه های غم ، غصه ، اندوه ، تألم ، و ... بی شک قابلیت گنجایش انبوهی از اندوه را داراست . اما یک واژۀ دیگر نیز هست که می تواند قابلیتی در حجم بی نهایت از اندوه را پذیرا باشد . و آن ، واژۀ « دل » است .
جمله ام را تصحیح میکنم : واژۀ دل نه . بلکه خود دل .
اگر چه واژگان از نظر من می توانند بیکران کرانه ها را در بر گیرند و کران تا کران در معانی سیر کنند و ما را تا فراسوی اندیشه و خیال سوق دهند اما در مورد اندوه ، هیچ واژه ای قابلیت بیان عمق « واقعه » را به اندازۀ خود « دل » ندارد . دل ! تکه گوشتی محدود و محصور در سینه که میتواند دریایی ، یا اقیانوسی ، و یا حتی کهکشانی از حقایق جهان هستی را ، فقط در گوشۀ کوچکی از بی نهایت کنج خویش ، مأوا دهد .
اما با این حجم فراخ در قابلیت ذخیره و پاسداشت ، در مقابل دو چیز عاجز است :
اولی : عشق
دومی : مرگ عزیزی
تصادف اما ! عقلش به این نرسید که « دل من » با همه حجم خویش ، تحمل غمی به این وسعت را نخواهد داشت .
اتوبوسی ، در گرگ و میش سحرگاه سرد ۲۹ دی ماه ، بی قرار و شتابان ، از پشت سر ، سر رسید و تن گرم مادرم و پدرم را در نوردید و نفس گرم مادر نازنینم را در دم ، و پدرم نیز بی تاب ، با یک روز فاصله ، به معشوق پیوست .
« دهخدا » اگر زنده بود ، می گفتم : جان مادرت ، واژۀ « تصادف » را در فرهنگ واژگان ننویس .
اینطوری هنوز سر بر دامان مادرم میگذاشتم . او نوازشم میکرد و من غرق در زیبایی چشمهای بی نظیرش ...
یادشان گرامی و خاطرشان عزیز .