اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ؟
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر کنم
مولانا
شعر چگونه گویم از ، ماهِ رخِ ندیده ات
من که نشان ندارم از ، خال و خط و دو دیده ات
« آمده ام به عقل و جان ، از همه دیده ها نهان »
سجده کنم به درگهت ، در پیِ هر پدیده ات
حافظ و وحشی ام تویی ، هم غزل و غزال من
من به کجا سفر کنم زان نگهِ رمیده ات
« هر که ز تاب روی تو ، نور صفا به دل کشد »
من ز میان خمیده ام ، ز ابروی خمیده ات
زخمه به تار و پود من ، گر بزند نوای تو
ناله به دیلمان رسد ، از رسن تنیده ات
گرچه نگفتمت تو را ، مبارک است تولدت
لیک به آسمان خوشم ، با شفق دمیده ات
یکشنبه 22 آذر 94
- ۹۷/۰۸/۲۸
تیشه ی بیداد و ظلمت ریشه ی مخلوق کند
پیش خالق می برند اهل تظلم داد تو
هر که را هستی صلا داد از تو مستاصل فتاد
بوده گویی بهر استیصال خلق ایجاد تو
محتشم کاشانی