روزنگار 5
هنوز حالم خوب نشده و همچنان بیمار هستم .
امروز تصمیم داشتم بروم خیابان مولوی ، چند تا « مار » بخرم که اینقدر بیمار نباشم . ولی با خودم حساب کردم اگر « مار » هم جزو تحریمهای ینگه دنیا باشد ، حتماً با دلار آزاد محاسبه می شود . پس با این حساب دچار افزایش قیمت سرسام آوری شده و خرید آن از وسع بنده خارج ، و تنها افسوس نداشتنش عایدم خواهد شد . لذا ترجیح دادم فعلاً بیمار باشم و خرید اقلام تحریمی را « تحریم » بفرمایم .
مادرم می گوید : پسرم ! شاید چون پیر شدی ، هی بیمار می شوی .
میگویم : مادر ! مگر خودت نمی گفتی که من وقتی بچه هم بودم ، همش بیمار میشدم ؟
میگوید : نه پسرم ! اون موقع بیشتر مریض میشدی .
گوشهایم مثل گوشهای گربۀ دختر همسایه ، قیفی و تیز می شود و مادرم غش غش می خندد .
می گویم : به چی می خندید مادر ؟
می گوید : آخه شبیه گربۀ « سمانه » شدی پسرم .
سمانه دختر همسایۀ بالایی هست که حدود یک سال است مبتلا به سرطان شده و تا قبل از همین تحریمها ، به غیر از آشنایان و فامیل و در و همسایه ، کسی از بیماری آن خبر نداشت . اما الان به میمنت تحریمها ، یهویی کشف شده و صد البته برای خودش آوازه ای به هم زده و هر کسی از راه میرسد ، تصویرش را در « پُفیلا گرام » خود می زند و کلی شرّ و ورّ می نویسد و ادعای همدردی میکند و از این طریق نه تنها سمانه ، بلکه کشف کنندگان آن نیز به شهرت و محبوبیت عجیبی دست یافته اند و گویا اصطلاح « پفیلا نویسی » نیز از همینجا متصاعد شده و احتمالاً این هم « مریضی » جدیدی می باشد . مثل همان مریضی که من وقتی بچه بودم ، می گرفتم و گویا اشارۀ مادر گرامی بنده نیز به همین نوع « مریضی » می باشد .
مادرم همچنان مرا نگاه میکند و می خندد .
احتمالا هنوز به گوشهای دراز من می خندد .
پاشم برم با بیماری ام بسازم تا مریض نشدم .
پنجشنبه 22 آذر 97
- ۹۷/۰۹/۲۲