رنج
گاهی از خودم می پرسم :
بیشترین رنجی که در طول عمرم کشیدم ، از چه بابت بود ؟
بعد دونه دونۀ رنجهایم را مرور میکنم :
وقتی که از پشت بام افتادم و پایم شکست .
زمانی که یک سال رفوزه شدم و از باقی دوستانم عقب افتادم .
روزی که به مشهد رفتم و به دلیل همزمانی مسافرت من با سفر رئیس جمهور ، تمامی خیابانها و راهها را بسته بودند و من برای رسیدن به مقصد ، اندازۀ یک سال کرایه تاکسی را در یک روز پرداختم و دست آخر پای پیاده به مقصد رسیدم و حتی یک نفر از آن راننده تاکسی ها نگفت که آدرس تو دقیقا در خیابانی است که مسیر آن کاملا بسته و مسدود است . بیزارم از این شهر .
روزی که شب دیر وقت از سر کار باز می گشتم و سوار مینی بوسی شدم . فقط به اندازۀ کرایۀ مسیر پول داشتم و آن را سفت در مشتم گرفته بودم که گمش نکنم . و چون خسته بودم و مسیر هم کمی طولانی ، از ترس اینکه خوابم ببره و پول را گم کنم ، همان اول مسیر کرایه را پرداختم که شرمنده نشوم . اما وقتی به مقصد رسیدم و خواستم پیاده شوم ، راننده درخواست کرایه کرد . هر چه قسم و آیه آوردم که به هنگام سوار شدن کرایه ام را پرداخت کردم ، باور نکرد که نکرد و دست آخر در حضور یک مینی بوس مسافر گفت : تو که پول توی جیبت نیست ، غلط میکنی سوار ماشین میشوی . و اگر هم سوار شدی ، حداقل دروغ نگو . آن شب حاضر بودم زمین دهان باز کند مرا ببلعد و آن جمله را در حضور دیگران نشنوم . آن هم بی گناه و بی تقصیر .
و رنجهای دیگر مشابه این .
اما هیچ رنجی
مرا به اندازۀ رنج نفهمی آدمهایی که از قضا خود را دانای عالم می دانند ، نرنجانده است .
پسر عمه ای دارم بسیار فهیم و دانا .
در حقیقت استاد من در اندک فهمی که دارم .
جملۀ معروفی دارد که فقط همین جمله از آلام و رنج من کمی می کاهد .
می گوید :
« می خواهی نفهمم تا ته کو ... بسوزد ؟ » . .
گاهی که اندک حوصله ای دارم ، سری به مطالب دنیای مجازی میزنم . انجمنی یا وبلاگی شاید .
و برخی آدم نماها را می بینم ، که به گمان خود ، مطلبی هوشمندانه نوشته اند از خریت محض .
اینجاست که ،
ته که سهلِ ، تا اون ته ته کو ... مبارکم می سوزد .
کجایی پسر عمه که نیاز شدید به جملۀ معروفت دارم ...
آدینه 30 دی 401
- ۰۱/۱۰/۳۰