سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

۹ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ماه شب

ماه شب

 

ای کاش که از کوچۀ ما هم گذری داشت

آن ماه که هر شب خبر از رهگذری داشت

 

مستانه خرامید و شد از محضر دیدار

هر چند که در خانه ، دلِ محتضری داشت

 

رفت از نظر ساقی دیوانه پرستش

آن شب که به پیمانۀ جانان نظری داشت

 

خود ! سر زده آمد ، به همان روز نخستین

شیرین شِکر و شهرت شیدا خزری داشت

 

گفت آمده ام جان دهم از نرگس غوغا

بیچاره دلم ! گفت که یغما نظری داشت

 

من ماندم و هِیهای دل و عکس رخ یار

از بس به سفرهای خیالم حذری داشت

 

گفتم که بیا عشق به زینت دهمت باز

گفتا که کجا او طلب سیم و زری داشت ؟

 

ترتیب مدارا چو سر آمد ز صبوری

با سایه عجب قصۀ پر ضَرب و ضَری داشت

 

آدینه – 27 آبان 401

پ . ن : خزر : زیبا و با طراوت – فتّان – دختری که عشوه های زیرکانه کند .

حذر : اجتناب – پرهیز – دوری - بیم – هراس

ضَر : سختی – بد حالی

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

باز الهۀ عشق

راستش قبلا یک بار دو بیت از این غزل را با همین نام ، همینجا در بیان نوشته ام .

اما حیفم آمد که کامل آن را ننویسم .

اینقدر برام مهم بود نوشتن این غزل در اینجا

که مجبور شدم ، داستان خداحافظی از فضای مجازی را نقض کنم .

نه اینکه شعر برام مهم باشه ( که هست )

بلکه به این دلیل که خاص در مورد عزیزی سروده ام که برایم بسیار عزیز است .

وقتی میگویم : بسیار

منظورم این است که نهایتی در آن نیست .

عزیزترین عزیز من است .

حتما خواهد آمد و خواهد دید و خواهد خواند

و میدانم که چه خواهد گفت :

« آقا ! اینقدر چاخان تحویلم نده »

و راستش

شوق دیدن همین جمله است که بر اشتیاقم افزود .

.

.

 

الهۀ عشق

 

تا کنون آیا شده ، یک نفر جانت شود ؟

یا دلیل گفتن : « ای من به قربانت » شود ؟

 

ور بساید چهره اش ، بر برکۀ خاموش تو

دامنش گیری که هر شب ، ماه تابانت شود ؟

 

لاله رویی از کویر خشک تندی های هور

در چمن زاران کویت ، سرو سامانت شود ؟

 

در خیالش همچو قطره ، رقصِ بارانی کند

شد که بر بام خیالت ، بزم بارانت شود ؟

 

تا به دیدارت شتابد از پس هجران و درد

صید حجمِ حلقۀ آغوشِ دستانت شود ؟

 

من نجوید ، من نپوید ، جز میان چشم تو

غرقه گردی در نگاهش ، نور چشمانت شود ؟

 

با سلامش ، عطر معراج آید از لبهای او

یا چو نامش ، مقتدای دین و ایمانت شود ؟

 

اشک شوقش گر ببارد در زمین سینه ات

قطره های قوی چشمش ، گوی چوگانت شود ؟

 

رود خوش پیچیده در گلدستۀ شهلای او

همچو پژواکی ز کوهی ، شور پنهانت شود ؟

 

کودکی باشد به ایام جوانی پیش تو

نازنینی در کلاس کودکستانت شود ؟

 

پنجشنبه 9 آذر 400

 

پ . ن :

اولا این شعر برای تبریک تولد سروده شده .

دوما بیت آخر ، طنزی در مهر بی نهایت به اوست به دلیل فاصلۀ سنی .

سوما حرف اول هر بیت را که کنار هم بچینی ، میشود رمز غزل .

چهارما پنج بیت از انتهای غزل حذف شد تا نام ایشان آشکار نگردد

که می دانم دلخواه ایشان نیست .

پنجم و ششم هم سانسور شد

هفتم را هم خودش بهتر میداند . heart

 

 

 

  • سایه های بیداری
  • ۱
  • ۰

عقل خر

« عقل می گفت که دل منزل و مأوای من است

عشق خندید ! یا جای تو یا جای من است »

 

منبع مستندی در رابطه با سرایندۀ بیت بالا نیافتم .

در دو منبع غیر مستند با دو نام مواجه شدم :

فروغی بسطامی

احمد قوام السلطنه

با دو کلمۀ کلیدی « عقل » و « عشق » در سایت وزین « گنجور » تجسس نمودم .

اما نشانی از این بیت ، بین اشعار فروغی بسطامی نیافتم .

در مورد احمد قوام نیز منبع مستندی نیافتم .

****************************

عقل خر

 

این دل اگر خویش برانَد ز در خویش

بیگانه بیاید بنشیند به بر خویش

 

آگه نشود آنچه برانـــــــــد از طلب عقل

افتاده کلاهیست ز سودای سر خویش

 

عمری برود ! باز بمانَد به ره درد

درمانده و واماندۀ آن عقل خر خویش

 

عقل آن خر و دل قافله سالار تن تو

هرگز نشنید عقل بدان گوش کر خویش

 

سی مرغ بر آمد که به سیمرغ بر آیند

بیچاره چه آتش که نزد بال و پر خویش

 

بر خیز که در عشق بسی سایه نهفته

لیکن تو یکی « سایه » ببین از ثمر خویش

 

گفتی که من آن منظر عشقم به نظرها

کو آینۀ منظر و پیدا نظر خویش ؟

 

شنبه 30 شهریور 1398

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

 

اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ؟

اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر کنم

 

مولانا

 

 

 

شعر چگونه گویم از ، ماهِ رخِ ندیده ات

من که نشان ندارم از ، خال و خط و دو دیده ات

 

« آمده ام به عقل و جان ، از همه دیده ها نهان »

سجده کنم به درگهت ، در پیِ هر پدیده ات

 

حافظ و  وحشی ام  تویی ، هم غزل و غزال من

من به کجا سفر کنم  زان نگهِ رمیده ات

 

« هر که ز تاب روی تو ، نور صفا به دل کشد »

من ز میان خمیده ام ، ز ابروی خمیده ات

 

زخمه به تار و پود من ، گر بزند نوای تو

ناله به دیلمان  رسد ، از رسن تنیده ات

 

گرچه نگفتمت تو را ، مبارک است تولدت

لیک به آسمان خوشم ، با شفق دمیده ات

 

یکشنبه 22 آذر 94

 

 

 

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

شب یلدا

 

« نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
پردۀ خلوت این غمکده بالا زد و رفت 
 
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد 
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت »

هوشنگ ابتهاج 

 

 
 
نازنین ! دست اگر بر دلِ تنها بزند
پرده ها ؛ گر چه به پایین و به بالا بزند 
 
کنج تنهایی آن غمکده شادان بکند
یک ستاره سر زلفِ شبِ یلدا بزند
 
درد بی عشقی تو ساز دگر میزد دوش
اینک آن ساز تو آوایِ نکیسا بزند
 
رسم دلداگی این است که آن سوخته دل
شعله بر خرمن نا سوختۀ ما بزند
 
بیقراری مکن از گریۀ طوفانی خویش
ناخدایت همه شب بر دلِ دریا بزند
 
آی دیوانه ! مجنون همه شب یادِ تو هست
آنکه زنجیر به دست ، بوسه بر آن پا بزند
 
من که دلبستۀ آن زلف سیه چشمانم
چه شود گر تب تبریز به « مهسا » بزند
 
 
دوشنبه 15 دی 93
  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

سحر

سحر


تاب روی سحر امروز به آذین آمد

دیده بگشا که زمین را به چه آیین آمد


وصف خورشید رخش بود و نظر بازی ما

آسمان غرق سرور ، عرصۀ شاهین آمد


لاله ساغر به کف و سر به گریبان از شرم

نرگس مست سحر با می نوشین آمد


داده بر خندۀ شمع طربم رنگ خیال

همچو پروانه به رویای خیالین آمد


تار و پودی چنین دلکش و پر نقش و نگار

پردۀ صنع فلک ، سرو نگارین آمد


مژده ای خاک سِتَروَن ، مژه ای بر هم زن

تا ببینی که مَه از بام به پایین آمد


« بده ای خلوتی نافه گشا ، مژدۀ وصل

که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد »


ارغنون جامه دران سر زلف سیَهَش

ارغوانین شفق و دلبر سیمین آمد


راز بوسه ز لب تیشه ، بپرس از کوهی

خنده بر لب به تماشاگه شیرین آمد


کم اگر گفت نسیم از رخ زیبای سحر

این از آن شد که به تاخیر به بالین آمد


پ . ن از آرشیو سروده ها . به مناسبت تولدی .

حروف اول هر بیت در کنار هم ، اشاره به همین است .

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

سودای دل

سودای دل


دل شبی با یک سبد پیمانه ها در دست خویش

شد به بازار حریفان با سر سرمست خویش


صد هزاران نوگل خندان به بازار عرضه بود

هر یکی در جَست و خیز و ، خنده ها بر جَست خویش


می گذشت آنسان که هر دم ، بر نگاهی یک نگاه

دل همی تیر نگاهی می کشید از شست خویش


عشوه و غمازی و ناز و کرشمه سر گرفت

تا کدامین عشوه گر دل را کند پا بست خویش


دل بر آورد از سبد پیمانه ها لبریز « می »

تا بسنجد او عیار دلبران با دست خویش


یک به یک افتان و خیزان می شدند از شوق « می »

دم ببستند ، سر نهادند بر زمین پست خویش


ناگهان آمد نگاری دلربا بر پیش دل

کاین منم سودای دل ، آگه نئی از هست خویش


شنبه دوم آبان 94

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

شبانه ها

شبانه ها

 

تازه اگر رسیده ام ، به جمع جاودانه ها

عیب مکن بگویم از ، شاخه گلی نشانه ها

 

ور بگشایم آن حریم ، به حرمت بهانه ای

این غزلم تشکریست ، بهر همان بهانه ها

 

لال شود زبانم ار ، ناله به لاله ای کنم

مریم خوش رایحه را ، پیشکش است ترانه ها

 

دانۀ مهر اگر شود ، بر دل پاک و بیکران

شاخه به شاحه گل دهد ، مهر دل از کرانه ها

 

تا نرسد به کنج دل ، مرهم قربتی به ناز

می شکند ز هر طرف ، غربت نازکانه ها

 

من که خود از دیار غم ، آمده ام به شهر جم

شب همه شب به آسمان ، بنالم از شبانه ها

 

بزمگهِ عروس مَه ، شمس طرب سحر کند

زانکه بزاید از سَمَر ، همدمی از فسانه ها

 

این که پیِ دلی روی ، یا که دلی روانه ات

دست چرا نیفکنی ؟ گردن آن روانه ها

 

روزنۀ نگاهت ار ، جوانه زد ز شوق عشق

جان نبری سلامت از ، چنبر این جوانه ها

 

کاش که شبنم سحر ، به چشم یاسمن نبود

که اینچنین ز کوچه ها ، کوچ کنند سمانه ها

 

شنبه 18 مهر 94

 

پ . ن از آرشیو سروده ها . به مناسبت تولدی .

حروف اول هر بیت در کنار هم ، اشاره به همین است .

 

 

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

پیکر تنهایی

پیکر تنهایی

 

هر شب به تمنایی ، بازار دل آرایی

امشب تو چه می خواهی ، ای دیدۀ سودایی

گفتا که در این دریا ، جز موج چه می بینی ؟

بشتافته بر ساحل ، در فکرت یغمایی

می رفت چو بارانی ، سیلاب پریشانی

از چشم گهرباری ، بر چهرۀ زیبایی

می کرد دُر افشانی ، از جان ! به جان کاهی

چون شمع گدازانی ، با پیکر تنهایی

میگشت به درگاهی ، با پا نه ! به سر گاهی

پروانۀ جانان را ، از جان چه پروایی ؟

میگفت تو فرجامی ، در عشق سر انجامی

در دِه مِیَم جامی ، جام مِی شیدایی

میگشت نسیم اینجا ، با سینۀ پر آهی

میرفت به تنهایی ، در وادی و صحرایی

 

پ . ن = در برخی از سروده ها از تخلص نسیم سود جستم .

20 تیر ماه 92

  • سایه های بیداری