کلبۀ نور
در آن سوی نگاهها
کلبه ای بود در دامنۀ سرسبز « دانایی »
کنار نهر « اندیشه » .
صاحب کلبه ،
مردی بود از جنس « درایت » .
هر روز با قلاب « هوش »
کنار نهر می رفت
و
ماهی « زیبایی » صید میکرد .
سپس
آتش « فهم » بر می فروخت
« زیبایی » در تابۀ « ذکاوت » سرخ می نمود
و
به « مهر » می بخشید .
روزی اما
دختر « سیاهی »
تبر به دست
از جنگل تاریک « توهم »
پدیدار شد
کلبۀ « نور » را ویران
و
مرد را به جرم « نوشیدن از نهر اندیشه »
به دور دستها تبعید نمود .
الهۀ مهر
از سر حسادت
دختر « سیاهی » را یاری نمود .
مرد اما
هنوز زنده است
در کلبه ای دیگر
در کوهستانی دیگر
و کنار نهری دیگر .
و
هنوز « زیبایی » صید میکند ....
آدینه 30 دی 401