سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چوب خط 1

چوب خط 1

 

« چوب خطت که پر شود ،

در بهترین حالت ممکن نیز درمانده ای » 

 

در اصطلاح عامیانه ، 

چوب خط 

به چوبی بلند و گرد و نوک تیز گفته میشود 

که از بدو تولد با تو زاده میشود 

و تا آخر عمرت 

آرام آرام 

در اعماق ماتحتت فرو میرود 

چنانچه در واپسین لحظات عمرت 

نک تیز آن از دهانت بیرون میزند 

و ته کلفتش ،

ماتحتت را کاملا مسدود می‌کند 

و اینگونه میشود که راه نفس 

از بالا و پایین بر تو می بندد 

و تو در حالیکه چوب خطت را از درون در آغوش کشیده ای 

با تبسمی تلخ 

جان به چوب خط آفرین ، 

تسلیم می‌کنی . 

 

فرشتۀ محافظ چوب خط 

به بالین تو می آید 

تا مطمئن شود 

هیچ منفذی برای عبور نفس از بالا و پایین نمانده باشد ،

آنگاه نامۀ چوب خطت را بلند و رسا برایت می خواند : 

ای بندۀ بیچارۀ من ! 

تو را آفریدیم با چوب خطی تیز و تراشیده 

و آن را در ماتحتت فرو کردیم 

بی هیچ درد و احساسی

پس 

آن را پاس داشتیم تا آخرین نفس .

اینک چوب خط را باز پس میگیریم 

تا در ماتحت دیگری فرو کنیم . 

باشد که از ما خشنود باشی ...

 

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

یه روزی ....

یه روزی 

 

یه روزی توی اتاقم نشسته بودم کتاب « کویر » شریعتی را می خواندم . مادرم صدایم کرد و گفت : رفیقت اکبر دم در کارت دارد . گفتم مادر جان تعارف کن بیاد تو . 

پشت میز تحریرم غرق در کویر بودم . 

اکبر با کتاب قطوری در دست وارد شد .

خوش و بش مختصری کردیم . کتاب روی میز را به سمت خودش چرخاند و پس از خواندن عنوان کتاب ، آن را مثل سگ توله ای به انتهای اتاق پرت کرد و کتابی را که در دست داشت روی میز گذاشت . و اضافه کرد : دوران اون چرندیات به آخر رسیده . وقتت را بیهوده برای آنها هدر نده . 

بعد با اشاره به کتابی که خودش برایم آورده بود گفت : از حالا به بعد اینها را بخوان . 

امشب دفتر خاطرات اون روزها و سالها را مرور میکردم . 

به اینجا که رسیدم آه بلندی کشیدم و به روزهای هدر رفته ام فکر کردم . 

چه روزهایی از عمرم را برای کویرها ، کاپیتالها ، مدیر مدرسه ها ، خسی در میقات ها ، ماهی سیاه کوچولوها ، مسئلۀ حجابها و صدها و هزاران کتاب و مقاله و مطلب که همگی جز اراجیفی از یک عده خائن وطن فروش که با نام نویسنده و ادیب و فیلسوف و ... که از دست نداده ام ! 

و افسوس و هزاران افسوس برای عمر بر باد رفته ام . 

بعد از این همه کتاب خواندن ، من هنوز نمیدانم « نادر » در هندوستان چه غلطی میکرد و داریوش در یونان ؟ 

و یا مغولها و اعراب وحشی در ایران ؟ 

لابد و حتما لازم بوده که « نادر » آفتابه به فرهنگ و تمدن هندوستان بردارد و مغول و عرب ، آفتابه به تمدن و فرهنگ سرزمینم ایران ...

از دست کسی دلخور نیستم ، جز خودم .

که درجۀ حماقتم تا چه اندازه بود و تا چه اندازه هست و تا چه اندازه خواهد بود که همچنان در دایره احمقی خویش چهار نعل پیش بنتازم .

هر ملت نادانی 

شاید روزی به دانایی برسد .

خوب توجه کنید : عرض کردم به دانایی ،

نگفتم : فهم 

بین این دو فرقیست عظیم . 

اما هیچ ملت احمقی ، به هیچ جایی نمیرسد . 

چون ملتهای احمق فکر میکنند

باورهایشان ، عین دانایی و فهم است 

بی آنکه حتی یک لحظه توی عمرشان به این فکر کنند که : 

نادر در هندوستان چه غلطی میکرد ؟ 

و اعراب وحشی در ایران ؟ 

هر وقت توانستی پاسخ این دو سوال را به خودت بدهی ، 

تازه مثل من گوشه نشین میشوی و بیزار از هر گونه روشنگری .

چون خواهی دید که نمی فهمند .

و پسر عمه ام سالها پیش گفت : 

پسر دایی ! می خواهی نفهمم تا ته کونت بسوزد ؟ 

 

کاربر محترمی که چند ماه پیش پرسیدی : 

« سایه های بیداری » یعنی چی ؟ 

اینم پاسخ شما . 

ما در کل تاریخ ایران 

چیزی به نام بیداری نداشتیم . 

چون همیشه به توهمهای خویش ، نام « بیداری » داده ایم . 

روزی با منشور کوروش

روز دیگری با دین عاریتی اعراب 

روز بعد با جنبش مشروطۀ عاریتی از فرانسه

و امروز با توهم ....

حالا انصاف بده

ما نادانیم یا احمق ؟ 

 

  • سایه های بیداری