سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

تولدت مبارک

تولدت مبارک


امروز روز تولد نازنینی بود .

قرارمان این بود که من کمی زودتر از معمول هر روز ،

از سر کار به خانه برگردم .

و

او

قبل از آمدن من

تنگ اون دیواری که رو به پنجره است ،

پتویی را پهن کند و یک پشتی نیز برایم بگذارد .

و به قول خودم : من روی پتو جلوس فرمایم و به پشتی تکیه دهم .

آخه میدانید چیه ؟ او عاشق این نوع جلوس « پیرش » می باشد .

آها ! یادم رفت بگویم . من پیر او هستم .

البته خیلی کارهای دیگر نیز قرار بود انجام دهیم .

مثلا من سر راهم ،

کیک تولدش را که از قبل سفارش داده بودم بگیرم .

چند شاخه گل

و صد البته کادوی تولدش را نیز

و شمع و کلی مخلفات دیگر که شب قبل

همان موقع که ..................

اصلا بگذارید اول اون داستان پشتی و پتو را بگویم

بعد بر می گردیم بقیۀ موضوع را پی می گیریم .

داستان از این قرار است که :

یک پتوی دو لا و پهن شده تنگ دیوار و یک پشتی

جایگاه و نشستگاه همیشگی من در منزل است .

به این صورت که :

روی پتو می نشینم و به پشتی لم میدهم .

پاهایم را جمع میکنم طوری که با ساق و زانوهایم ،

یک پشتی برای او ( زیتونم ) درست میکنم .

بعد او با اون چشمهای زیتونی زیبایش با طنازی نگاهم میکند

و من بدون اینکه حرفی بزنم

با کف هر دو دستم ، آرام به ساق پاهایم میزنم

و او میداند که این اشاره

یعنی اینکه : بیا بنشین توی بغلم .

شوق نشستن توی بغلم را توی چشمهای زیبایش می بینم

و خداوکیلی

این شوق و این زیبایی چشمهایش را با تمام دنیا عوض نمی کنم .

بعد عین طاووسی که پر بگشاید

باز به قول خودم : اون گنبد نرم و لطیفش را توی بغلم جا میکند

و تکیه میدهد به ساق و زانویم

کمی نگاهم میکند

میداند که چشمهایش فوق العاده زیباست

و این را هم خوب میداند که من کشته مردۀ چشمهایش هستم

پس با غمزه ای ستودنی نگاهم میکند

و همزمان هر دو دستش را لای ریش انبوهم می برد

و عین یک دختر بچۀ هفت هشت ساله ، با ریشم بازی میکند .

تمام خستگی کار روزانه از تنم رها می شود

دلم می خواهد نه چیزی بخورم و نه بیاشامم

و او ساعتها توی بغلم بنشیند و با ریشم بازی کند

و من

محو تماشای چشمهایش .

و تازه

بدون اینکه خودش متوجه باشد

همزمان با بازی با ریش من

صدای نفسهایش به صورت فس فسی موزون

و بازدمی آرام روی صورتم

دلنشین ترین آهنگیست که با آن پیرش را می نوازد .

از همان اول با هم قرار گذاشتیم که هرگز و تحت هیچ شرایطی

حتی یک شب هم ، این فراز بهشتی را فرو نگذاریم .

............................

شب قبل

همان موقع که او توی بغلم نشسته بود و به روال معمول

سر انگشتانش لای ریشم به بازی همیشگی مشغول بود

قلم و کاعذی نیز به دستم داده بود .

او میگفت و من می نوشتم .

بادکنک هم بگیر .

شمع فراموشت نشود « پیر من » !

کادو هم نمی خواهم عزیزم ! فقط کمی زودتر بیا . باششششششه پیر نازم ؟؟؟؟؟؟؟

و من : باشه زیتونم .

و امشب همانطور که قول داده بودم ، زود آمدم

با کیک و بادکنک و کادوی تولدش .....

پتو همانجای همیشگی بود با پشتی

و من نیز

اما

او

امسال نیز نبود

آغوشم خالیست از اندام ظریف و زیبای او

و هیچ بازدمی روی صورتم نیست

پیدایم کن زیتونم ! گم شده ام باز ....

بادکنک همچنان تاب میخورد با نفسهای موزون او

و چه بد خط نوشته ام روی بادکنک :

تولدت مبارک زیتونم !!!!!!


پنجشنبه 7 تیر ماه 97


  • ۹۷/۰۴/۰۸
  • سایه های بیداری

نظرات (۱)

  • همیار رایانه
  • همیار رایانه (9099071728 )  پاسخگوی تلفنی سوالات و مشکلات رایانه، موبایل ، تبلت ، لپ تاپ، مشکلات اینستاگرام و تلگرام و ....

    وبلاگ عالی  و مطالب آموزنده  و مفید  بود .

    همیار رایانه پاسخگوی تلفنی سوالات ومشکلات رایانه وموبایل

    شماره تماس  9099071728 

    www.hamyarrayaneh.ir  سایت:

    تلگرام :  https://t.me/HamyarRayaneh

    اینستاگرام :  https://instagram.com/_u/hamyarrayaneh

    سروش:   https://sapp/hamyarrayaneh

    پاسخ:
    با سلام و احترام
    از صبر و حوصله و درایت و عنایتی که مبذول میدارید بسیار سپاسگزارم .
    عذر تقصیر دارم در خصوص تأخیر در جواب .
    امید که توان ارائه مطالب ارزنده ای داشته باشم .
    هر چند که تاکنون ناتوان از این امر بوده ام .
    بی عنایات حق و خاصان حق
    گر مَلَک باشد سیاهستش ورق

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی