آرشیو نوشته های پیشین :
داشت میرفت .
گفتم : کجا ؟
گفت : جای دوری نمی روم . همین نزدیکیها . برای دیدن پدر .
گفتم : صبر کن کفشهایم را بپوشم . من هم می آیم .
گفت : برای دیدن پدر ، با پا نمی روند ، با سر می روند .
دلم چه با ادب شده این روزها ....
- ۹۷/۰۴/۱۰