سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

دیدار پدر

آرشیو نوشته های پیشین :


داشت میرفت .

گفتم : کجا ؟

گفت : جای دوری نمی روم . همین نزدیکیها . برای دیدن پدر .

گفتم : صبر کن کفشهایم را بپوشم . من هم می آیم .

گفت : برای دیدن پدر ، با پا نمی روند ، با سر می روند .

دلم چه با ادب شده این روزها ....

  • ۹۷/۰۴/۱۰
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی