سودای دل
دل شبی با یک سبد پیمانه ها در دست خویش
شد به بازار حریفان با سر سرمست خویش
صد هزاران نوگل خندان به بازار عرضه بود
هر یکی در جَست و خیز و ، خنده ها بر جَست خویش
می گذشت آنسان که هر دم ، بر نگاهی یک نگاه
دل همی تیر نگاهی می کشید از شست خویش
عشوه و غمازی و ناز و کرشمه سر گرفت
تا کدامین عشوه گر دل را کند پا بست خویش
دل بر آورد از سبد پیمانه ها لبریز « می »
تا بسنجد او عیار دلبران با دست خویش
یک به یک افتان و خیزان می شدند از شوق « می »
دم ببستند ، سر نهادند بر زمین پست خویش
ناگهان آمد نگاری دلربا بر پیش دل
کاین منم سودای دل ، آگه نئی از هست خویش
شنبه دوم آبان 94
- ۹۷/۰۴/۲۶