صدای کوبۀ در بود
هراسان از خواب بیدار شدم .
خواب میدیدم
خواب دخترکی با چشمهای ....
دخترک میرفت و هی بر میگشت
و از نیمرخ مرا می نگریست
گویا فهمید که من
محو تماشای چشمهایش شدم
سر پیچ کوچه که رسید
مکثی کرد و با اشاره انگشت
مرا به خود فرا خواند و
همزمان چشمکی زد و
بعد
از خم کوچه پیچید و رفت
دویدم بهش برسم
که .......
کوبه در دوباره به صدا در آمد
با عجله بلند شدم و
خودم را پشت در رساندم
در را که باز کردم
همان دخترک توی خواب بود
با کاسه ای توی دستش
کاسه را به طرفم گرفت و گفت :
برای شماست
نگاه کردم
یک کاسه پر از یاس
سالهاست که من
از کسی نذری قبول نمیکنم
نذر نگاه دخترک
قبول شد
نزد خدای عشق
هراسان از خواب بیدار شدم .
خواب میدیدم
خواب دخترکی با چشمهای ....
دخترک میرفت و هی بر میگشت
و از نیمرخ مرا می نگریست
گویا فهمید که من
محو تماشای چشمهایش شدم
سر پیچ کوچه که رسید
مکثی کرد و با اشاره انگشت
مرا به خود فرا خواند و
همزمان چشمکی زد و
بعد
از خم کوچه پیچید و رفت
دویدم بهش برسم
که .......
کوبه در دوباره به صدا در آمد
با عجله بلند شدم و
خودم را پشت در رساندم
در را که باز کردم
همان دخترک توی خواب بود
با کاسه ای توی دستش
کاسه را به طرفم گرفت و گفت :
برای شماست
نگاه کردم
یک کاسه پر از یاس
سالهاست که من
از کسی نذری قبول نمیکنم
نذر نگاه دخترک
قبول شد
نزد خدای عشق
- ۹۷/۰۸/۰۲