سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

سری به مزار خویش زدم چندی پیش
به دیناری نیرزد سنگ مزارم
نه نقشی مانده در آن ، نه رنگ و رویی
نگاهش میکردم به بهت
که پیری آبی فرو ریخت بر آبروی فرو ریخته اش .
و سپس دست در جیب نمود و مصحفی بر آورد ،
پوسیده و رنگ باخته تر از سنگ نشانه های من .
تر نمود سر انگشت خویش
با زبانی که راستش ، به ندرت به گفت راست بر آمد
و چند برگی از مصحف را به نم سر انگشت خویش وا گذاشت
تا این بر آمد :
و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون
و من در عجب
که اگر نبودیم ، چرا آوردی و اگر آوردی چرا می بری
و اگر بردی چرا باز می گردانی ؟

و سپس به یاد آوردم :
بازی نان بیار و کباب ببر را .......
و پیر
آبی دیگر فرو ریخت
و چه خنک شد دستهایم
از نانی که نتوانست بیاورد
و کبابی که هرگز نبرد .............


دوشنبه 22 شهریور 95
 
  • ۹۷/۰۸/۱۶
  • سایه های بیداری

نظرات (۱)

  • پژوهش های حقوق و ادیان (بانک صهیونیسم)
  • قلمتون ادمو یاد سعدی و عبید میندازه
    پاسخ:
    نمیدانستم سعدی و عبید اینقدر لاغر بودند که شبیه قلم بنده باشند .
    احتمالا آنها نیز نان سنگک یارانه ای میخوردند . مادر مرده ها !

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی