سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

شب یلدا

 

« نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
پردۀ خلوت این غمکده بالا زد و رفت 
 
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد 
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت »

هوشنگ ابتهاج 

 

 
 
نازنین ! دست اگر بر دلِ تنها بزند
پرده ها ؛ گر چه به پایین و به بالا بزند 
 
کنج تنهایی آن غمکده شادان بکند
یک ستاره سر زلفِ شبِ یلدا بزند
 
درد بی عشقی تو ساز دگر میزد دوش
اینک آن ساز تو آوایِ نکیسا بزند
 
رسم دلداگی این است که آن سوخته دل
شعله بر خرمن نا سوختۀ ما بزند
 
بیقراری مکن از گریۀ طوفانی خویش
ناخدایت همه شب بر دلِ دریا بزند
 
آی دیوانه ! مجنون همه شب یادِ تو هست
آنکه زنجیر به دست ، بوسه بر آن پا بزند
 
من که دلبستۀ آن زلف سیه چشمانم
چه شود گر تب تبریز به « مهسا » بزند
 
 
دوشنبه 15 دی 93
  • ۹۷/۰۸/۱۸
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی