سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

پارادکس 3

 

 

 

 

پارادوکس 3

 

 

دخترم میگوید :

 

 

بابا این همسایۀ بغل دستی را دیدی ؟

 

 

صورتش را که نگاه میکنم ، می بینم پدر سوخته باز هم از آن نیشخندهای مخصوص به چهره دارد که هزار معنی میدهد . با خود می اندیشم : این بچه با این سن و سال کمی که دارد ، چرا اینقدر باهوش و زیرک و معناگراست ؟ اونور مساوی را فوری پیدا میکنم . خب معلومه ! به مادرش رفته . اگر به من رفته بود که الان یک خنگ تمام عیار بود .

 

 

میگویم : بله دیدم عزیزم . چطور ؟

 

 

میگوید : میدانی کدام را میگویم ؟

 

 

میگویم : حتما همانکه « ماکسیما » دارد ؟

 

 

با همان نیشخند معنادار میگوید : آفرین بابای انشتین خودم . بعدش هم می پرد می نشیند توی بغلم ، دو تا دستش را میکند لای ریش انبوهم و شروع میکند به بازی کردن با ریشم و زیر چشمی هم نیم نگاهی به من دارد ، تا عکس العمل مرا ببیند .

 

 

میگویم : خب ! داشتی میگفتی

 

 

میگوید : آها ! این همسایه بغلی که ماکسیما دارد و از اون بیپ بیپ ها هم دارد که توی ماشینش مینشیند و میزند و درِ پارکینگ باز میشود ؟

 

 

میگویم : خب !

 

 

میگوید : خانمش را هم دیدی ؟ 

 

 

میگویم : بله عزیزم . چطور ؟ چیزی بهت گفته ؟

 

 

میگوید : نه بابا جون . فقط اینها یه جورایی پارادوکس دارند .

 

 

انگار که برق سه فاز گرفته باشد ، چنان به هوا می پرم که دخترم برای اینکه از توی بغلم با سر به زمین نخورد ، ریشم را چنان سفت و محکم میگیرد که نیمی از ریش وامانده ام در مشتش جا خوش میکند .

 

 

و وقتی نگاهش به انبوه ریش کنده شدۀ من توی مشتش می افتد ، با تعجب میگوید : وا ! بابا ریشت پوسیده که ...

 

 

خنده امانم نمیدهد .

 

 

از خنده که فارغ میشوم ، میگویم : اولا به من بگو ببینم این پارادوکس را از کجا یاد گرفتی ؟ دوما بفرمائید ببینم این همسایه چرا پارادوکس دارد ؟

 

 

میگوید : بماند که از کجا یاد گرفتم . نگاه شیطنت آمیزی نیز به مادرش میکند . بعد اضافه میکند : آخه این آقاهه که با ماکسیما و بیپ بیپ می آید و می رود ، خب ؟ میگویم : خب

 

 

میگوید : خانمش از این شلیطه های ایلاتیها و روستاییها می پوشد و میرود نان لواش میخرد و موقع برگشتن ، نان را روی سرش میگذارد و دستهایش را نیز رها میکند ، مثل همان خانمهایی که توی روستاها کوزۀ آب روی سرشان میگذارند و آب از چشمه می برند . تازه ! خود آقاهه کت و شلوار می پوشد و کراوات میزند . اما اون روز درب پارکینگ با بیپ بیپ باز نشد ، از ماشین پیاده شد که برود دستی باز کند ، توی چالۀ دم درشان پر از آب و گِل بود ، اونوقت با اون کفشهای واکس خورده ، عین گوسفند رفت توی اون چالۀ پر از گِل و لای . آهان راستی ، گفتم گوسفند ، الان یادم آمد . یک گوسفند هم بستند اون گوشۀ حیاطشان . زنش هر روز درِ خانۀ ما و سایر همسایه ها را میزند و میپرسد : آشغال سبزی و پوست هندوانه دارید ؟ و یه چیز دیگه بابا ! اینقدر جالبه ! چند تا مرغ و خروس هم توی حیاط دارند . هر روز صبح خانمه میره تخم مرغها را جمع میکنه . اصلا یه وضعیه بابا . من که از پنجره نگاه میکنم ، حس میکنم توی کانزاس زندگی میکنیم .  الان مدتهاست که رفتار این آقا و خانم را رهگیری میکنم ، تا اینکه یکی دو روز پیش به این نتیجه رسیدم که اینها مبتلا به مرض پارادوکس هستند .

 

 

میگویم : عزیز دلم ! هر کسی در انتخاب مدل و نوع لباسش آزاد است و می تواند هر طور که دلش می خواهد بپوشد . و این نباید مورد تعجب شما قرار بگیرد . اون خانم دوست دارد لباس محلی خودش را بپوشد . این که ایرادی ندارد .

 

 

میگوید : دِ بابا جون برای همین میگویم پارادوکس دارند . اون روز یکی از همسایه ها از خانمه میپرسه شما اهل کدام روستا هستید ؟ خانمه سگرمه هاش را گره زد و گفت : وا !!! مگه ما روستایی هستیم ؟ منزل پدری من جُردن هستش . خونۀ بابا بزرگم هم توی زعفرانیه هست . من توی همون خونۀ زعفرانیه به دنیا آمدم .

 

 

آخه بابا مگه لباس محلی زعفرانیه شلیطه هستش ؟ این پارادوکسه دیگه . تازه ! خود آقاهه هر شب که میخاد زباله ها را ببره بذاره سر کوچه ، با یه رکابی و شلوار خانواده میاد بیرون .

 

 

میپرسم شلوار خانواده چیه دیگه بچه ؟

 

 

میگوید : از همانها که یه سالن کنفرانس با مستمعین و میز و صندلی و تریبون و سخنران توش جا میشه .

 

 

میگویم این چرندیات را از کجا یاد گرفتی ؟

 

 

بی معطلی میگوید : از شما دیگه بابا جونم .

پنجشنبه 5 بهمن 96

 

 

 

  • ۹۷/۰۹/۰۲
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی