سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

کشمکش های لب

چهار زانو روبرویم نشسته بود

یک مشت نخود و کشمش توی دست راستش بود

و با دست چپ

دونه دونه بر میداشت و بر سوراخ سر می نهاد

نخودها مشکلی نداشت

اما هر بار که کشمشی بار انگشتانش بود

برای حواله بر دروازه انبار تن

دَم دَر گویی کشمش بی نوا بازرسی بدنی میشد

با دو انگشت ، دنبالۀ کشمش را ور میچید

و سپس آن را

با منجنیق دو انگشت به سمت چپ من که فضای خالی بود

پرتاب می فرمود

و از هر پنج شش گلوله پرتابی ، یکی نیز گریبان مرا میگرفت

و عاشقانه بر روی پیراهنم می چسبید

و من ، همزمان که به اراجیفش گوش می فرمودم ؛

لیفه کشمش را نیز از روی پیراهنم که کنه وار بر آن چسبیده بود

می کندم و با نوک انگشتم بر دیواره جا سیگاریش که پیش رو بود

می چسباندم .

فکر کنم خوشش آمده بود که مرا

هم زیر رگبار چوب کشمشهایش گرفته بود

و هم لب کشمکش هایش .

بالاخره کف دست راستش از ذخایر تسلیحاتی خالی

و فک و دهانش نیز .

با به لب گرفتن نخی سیگار ، به بیگاری دود ؛ تن در داد .

حلقه های دود سیگارش که چرخ زنان به گردش در آمد

حلقه های چشمانش ، تازه به جمال ما روشن شد و گفت :

یه چیزی بگو مرد ! چرا ساکتی ؟

من هر بار که تو هر حرف میزنی

بی نهایت مستفیض میشوم .

.........

راستش نفهمیدم از کدام حرف من مستفیض میشد .

چون من هرگز پیش این احمق لب به سخن نمی گشایم .

احتمالاً از خاموشی ام بهره ها میبرد . ابله .

 

پنجشنبه 29 مرداد 94


  • ۹۷/۰۹/۰۲
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی