روزنگار 6
بعد از چند روز بیماری ، احساس میکردم امروز حالم خوب شده .
و تقریباً همینطور هم بود .
اما بعد از ظهر دوباره حالم بد شد .
گاهی وقتها ،
بد بودن حال آدم ها شاید ربطی به بیماری خاصی نداشته باشد
که بتوان مثلاً با فلان آمپول یا فلان قرص مداوایش کنی .
ممکن است حال درونت به هم ریخته باشد .
فرقی نمیکند به چه دلیل .
مهم این است که احساس میکنی بودنت بیهوده است .
بیهوده نه از این جهت که اصلا به درد هیچ کاری نمیخوری .
بلکه از این جهت که احساس کنی که در رساندن برخی پیامهای
معمولی زندگی به اطرافیانت دچار ضعف شدی و نتوانستی
آنطور که شایسته و بایسته است ، آن پیام را منتقل کنی .
مثل صداقت .
وقتی در حالت عادی و بدون هیچ ترفند خاصی نتوانستی
به این مهم دست بیابی ، به نظرم بهتر است سعی بیهوده نکنی .
چون صداقتی که آلوده و آغشته به ترفند شود
اسمش دیگه صداقت نیست
بلکه نامش تحمیل کردن زوری خود به دیگران می باشد .
فکر کنم یک لیوان چایی دارچینی الان می چسبد .
البته اگر پشت بندش یک عدد « چسب رازی » نیز ببلعی .
چهارشنبه 28 آذر 97
- ۹۷/۰۹/۲۸