چند وقتی هست که دل و دماغ هیچ کاری را ندارم .
بی حوصله ام .
درست مثل کسی که پول زیادی را گم کرده باشد .
عجب مثال بیخودی زدم .
آخه من توی عمرم ،
کی پول قلمبه داشتم که آن را گمش کنم
و تازه احساس خاصی هم در موردش داشته باشم ؟
نمیدانم چرا بعضی وقتها میروم سراغ برخی تمثیل ها
که نه رابطۀ نَسَبی با من دارند و نه رابطۀ سَبَبی .
بگذریم
داشتم کتاب شعر » مرهم مهتاب » از شاعر گرانقدر استاد ناظر شرفانه ای را می خواندم که با دست خط و امضای خودش در تاریخ 88 / 8 / 28 به بنده عنایت فرمودند . هیچ یادم نمی رود وقتی در آن جلسه ، از استاد اجازه گرفتم تا غزل « به کجا چنین شتابان » سرودۀ خودم را در پیشگاه ایشان بخوانم ، قبل از خواندن غزل ، چه اضطرابی داشتم و پس از خواندن آن ، چه شوقی . شاعر گرانقدر فقط یک ساعت در مورد یک بیت از آن غزل بیاناتی فرمودند که خود من که آن غزل را سروده بودم ، مبهوت نگاهش میکردم که : آخه چطور ممکن است من بیتی را بگویم که این همه اعجاز در آن باشد و خودم بیخبر ؟ و امروز بعد از حدود 10 سال ، وقتی خوب نگاه میکنم ، می بینم آن غزل و آن یک بیت ، نه تنها هیچ اعجاز و ایجاز شعری نداشته ، بلکه یک غزل ساده و پیش پا افتاده ای هست که حتی برخی از ابیاتش ، بی معنی نیز هست . اما استاد بزرگوار با « دید » بزرگوارانه ، چنان آن غزل و آن بیت را ستودند که آن روز من احساس « مولوی » بودن کردم . و آن وقت من ! چه کردم با .......... ؟
از این هم بگذریم ...
یک غزل زیبا از همان کتاب را که خیلی دوستش دارم ، هدیۀ سال نو برای دوستانی که با همۀ بد اخلاقی هایم ساختند و دم بر نیاوردند ؛ و صد البته برای عزیزی که بیش از همه رنجاندمش ، تقدیم میکنم :
می خواستم گلواژه ای پیدا کنم ، اما نشد
منظومه ای از حسن او انشاء کنم ، اما نشد
می خواستم با بال نور ، تا شهر رویاهای دور
فارغ ز پروای عبور ، پَر ! وا کنم ، اما نشد
می خواستم از پای شب ، زنجیر ظلمت بگسلم
وان سینۀ بی نور را ، سینا کنم ، اما نشد
می خواستم بر پیکر پروانه ای پَر سوخته
از دیدگانم شبنمی ، اهدا کنم ، اما نشد
می خواستم حتی شبی ، در خلوت بیغوله ای
تنهای تنها ، با دلم نجوا کنم ، اما نشد
حرف وفاق و همدلی ، یک واژۀ گمگشته بود
می خواستم ، آن واژه را پیدا کنم ، اما نشد
من شمع بودم ، اخگر او ، من گنج بودم ، گوهر او
می خواستم ، خود را در او معنا کنم ، اما نشد
م .م . ناظر شرفخانه ای
......................
نوای آسمانی شجریانِ پدر با روح این غزل در آمیخت و بار دیگر غنچه های جانم را شکوفا نمود .
12 فروردین 98
- ۹۸/۰۱/۱۲
سلام
که را رنجانده ای که اینهمه پر سوخته ای
کتاب شعر هم دارید ، بخوانیم؟