در خبرهای اینستا آمده بود که :
تعداد طرفداران « ت » به 16 میلیون نفر رسید .
با خودم فکر میکنم که چطور ممکن است ؟
بعد به خودم جواب می دهم :
این روزها خود غیر ممکن هم ممکن است .
از اینکه وقت میگذارم و در مورد کسی می نویسم
که ارزش حتی یک « حرف » را ندارد
و من هزارها حرف را به هم می پیوندم
تا صدها کلمه و دهها جمله بسازم ،
شر شر عرق شرم از پیشانی ام جاریست .
با خودم می اندیشم :
هم اینک من چه چیزی کم از آن طرفدار دو آتشۀ آن آدم نما دارم ؟
اگر آن هوادار ،
فقط یک پیام دو خطی « فدایت شوم » در اینستا برایش نوشته ،
من نیز با آوردن اسم بی محتوایش
و وقت گذاشتن برای معرفی ذات بی محتواترش ،
سطوری بی محتواتر از ذات او انشاء میکنم ،
درست همانقدر مقصرم
که 16 میلیون دختر و پسر بین 13 الی ... ساله هستند .
دردم این نیست که چرا 16 میلیون ، این چنین ؟
دردم این است که « تقلید » فاقد « بینش » تا کجا ؟
دردم این است که
« زایش » بی « دانش » اندیشه های پوچ تا کجا ؟
دردم این است که چه شد که اینگونه شدیم ؟
دردم این است که ....
دردم این است که آمدم و دیدم دهها نفر از سر تقلید ،
« نامه ای » روانۀ دیروز و گذشته کرده اند
که از امروز و « حالشان » بی خبرند .
دردم این است که به جای خواندن « نامه های » تاریخ معاصر ،
و عبرت گرفتن از آن و ساختن « راهی پرفروغ »
و عبور و گذر ، برای احیای « آینده ای روشن » ،
همانند داستان « اتاق تاریک و فیل » مثنوی مولانا ،
عده ای در آن اتاق تاریک دور هم جمع شده اند
و با دم و گوش و خرطوم و پاهای فیل بازی میکنند
و هر کس به ظن خویش ،
تعریفی « معروف » از فیل وجود خود میکند .
و چه زیبا برای خود دسته گلهای آنتوریوم
و شیرینیهای دانمارکی و .... عربی سفارش میدهند
و چه سرخوشند با غرب زدگی و عرب زدگی خویشتن خویش .
من نیز به شالودۀ فالودۀ شیراز پناه می برم که :
جنگ هفتاد و دو ملت ، همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ، ره افسانه زدند
و سپس
بلخ را به تبریز می کشانم
تا با نور شمس آشنایش کنم
هر چند که میدانم :
آنچه می گویم ، « نه » قدر فهم توست
مردم اندر حسرت فهم درست
همین
جمعه 19 مهر 98
- ۹۸/۰۷/۱۹