بر گرفته از رمانی که برگ برگ ناتمامش
تمنای جان میکند
از کلک وامانده در میان حیرت سر انگشتان وامانده ام ............
تقدیم به پروانه ای که با خنده ی شمع عمرش ،
خاکستر بالهای رنگین خویش
بر زخمهای سنگین پدر سائید و در سایه شد .........
به پریسا ................ خفته بر پرنیان خیال مادر ...........
مقابل بیمارستان شریعتی
ازدحام مردم و ماشین ، همیشگی است .
تعطیلی ندارد .
بین ازدحام ماشین ها گیر کرده ام .
گام به گام پیش میرویم .
این بیمارستان را دوست ندارم .
هیچ بیمارستانی را دوست ندارم .
از این یکی بیشتر دلخورم .
همین پارسال بود
که شناسنامه ی « پریسا » را با مهر قرمز آشنا کرد .
دختری زیبا و خوش قلب از دیار پارس آباد مغان .
هفدهمین بهارش را ندید .
سرطان مغز استخوان ، کارد به استخوانش رسانده بود .
اتاقهای شیشه ای این بیمارستان شاهدند .
چشمهای درشت و زیبای آذریش ،
در حالیکه گوشی مکالمه از پشت شیشه را
در دستان مهربانش داشت ،
خبر از رفتن میداد .
خبر از هجرت .
خبر از فراق . خبر از ....
اما هنوز امید را در دیدگانش میتوانستی ببینی .
از پشت شیشه .
مگر میشود دختری به سن و سال او ،
زانوی غمِ رفتن بغل کند ؟
« پریسا » هرگز به رفتن فکر نمیکرد .
ماندن و بودن را میخواست .
اما ماندن ، همانند جوجه پرستوی یک روزه ای بود
که در دستان پر مهر او گذاشته بودند :
فشارش نده پریسا !
جوجه پرستو می میرد . ......
او فشارش نداد .
جوجه پرستوی مرده ، کف دستش نهاده بودند .
جوجه اما ، اسم هم داشت : « قسمت »
عجب !!!
بعضی ها هم « سرنوشت » صدایش میکردند .
برادر اما از پارس آباد برای خواهر کوچولویش ،
مغز استخوان هدیه آورده بود .
از پشت شیشه ،
شیشه ی جانش را نشانش داد و گفت :
پریسا ! برای تو آورده ام
ناقابل است .
و پریسا !!!
دو قطره شبنم اشک در دیدگان زیبایش .
شبنم پاک سحرگاه عمرش .
اما چه میدانست که شامگاه است نه سحر گاه .
چه شام غریبانی شود فردا در این سرای شیشه ای
برای غریبی از دیار مغان .
و شد ..........
گوشی را از دست برادرش گرفتم و گفتم :
برایت « سی دی » گلچین ترانه های شاد ایرانی آورده ام .
حتما خوشت می آید .
از آن سوی گوشی : مرسی عمو ......
چه میدانستم که به زودی « گلچین » خواهد شد ؟
و شد ......
6 صبح دوم اردیبهشت 92
سرای آرزوی من ار چه ندید نیلوفری
یه یاس خویشم آرزو کنم ، نگاه دلبری
پنجشنبه 12 اسفند 95