سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کاروانسرا

میگویند کریم خان زند 
برای آسایش مسافرین
همش در حال ساختن رباط و کاروانسرا بود 
شاه عباس نیز گویا قبل از وی 
همین مرض را داشت 
و شاید هم بعد از وی بود 
فرقی نمیکند کدام سلسله 
قبل یا بعد از کدام سلسله 
آمده و رفته 
مهم این است که هر کسی در این مرز و بوم
سلسله ای ایجاد کرده 
سلسله زندگی مردم را نابود کرده و رفته .
حالا به هر اسم و عنوانی که میخواهد باشد 
و به هر دین و مذهبی که میخواهد باشد

ما نیز امروز کاروانسرا میسازیم 
نه برای خود 
برای اشترانی که بعد از ما خواهند آمد 
فقط
اینترنت این رباطها و کاروانسراها را فراموش نکنیم 
عصر تکنولوژی دروغ و ریا را پاس بداریم .
..........
عطر یاس مستم میکند .
امشب غوغا میکند این گل یاس گلدان تنهائیم ......

هشتم خرداد 95
  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

پریسا



بر گرفته از رمانی که برگ برگ ناتمامش
تمنای جان میکند
از کلک وامانده در میان حیرت سر انگشتان وامانده ام ............
تقدیم به پروانه ای که با خنده ی شمع عمرش ،
خاکستر بالهای رنگین خویش
بر زخمهای سنگین پدر سائید و در سایه شد .........
به پریسا ................ خفته بر پرنیان خیال مادر ...........

مقابل بیمارستان شریعتی
ازدحام مردم و ماشین ، همیشگی است .
تعطیلی ندارد .
بین ازدحام ماشین ها گیر کرده ام .
گام به گام پیش میرویم .
این بیمارستان را دوست ندارم .
هیچ بیمارستانی را دوست ندارم .
از این یکی بیشتر دلخورم .
همین پارسال بود
که شناسنامه ی « پریسا » را با مهر قرمز آشنا کرد .
دختری زیبا و خوش قلب از دیار پارس آباد مغان .
هفدهمین بهارش را ندید .
سرطان مغز استخوان ، کارد به استخوانش رسانده بود .
اتاقهای شیشه ای این بیمارستان شاهدند .
چشمهای درشت و زیبای آذریش ،
در حالیکه گوشی مکالمه از پشت شیشه را
در دستان مهربانش داشت ،
خبر از رفتن میداد .
خبر از هجرت .
خبر از فراق . خبر از ....
اما هنوز امید را در دیدگانش میتوانستی ببینی .
از پشت شیشه .
مگر میشود دختری به سن و سال او ،
زانوی غمِ رفتن بغل کند ؟
« پریسا » هرگز به رفتن فکر نمیکرد .
ماندن و بودن را میخواست .
اما ماندن ، همانند جوجه پرستوی یک روزه ای بود
که در دستان پر مهر او گذاشته بودند :
فشارش نده پریسا !
جوجه پرستو می میرد . ......
او فشارش نداد .
جوجه پرستوی مرده ، کف دستش نهاده بودند .
جوجه اما ، اسم هم داشت : « قسمت »
عجب !!!
بعضی ها هم « سرنوشت » صدایش میکردند .
برادر اما از پارس آباد برای خواهر کوچولویش ،
مغز استخوان هدیه آورده بود .
از پشت شیشه ،
شیشه ی جانش را نشانش داد و گفت :
پریسا ! برای تو آورده ام
ناقابل است .
و پریسا !!!
دو قطره شبنم اشک در دیدگان زیبایش .
شبنم پاک سحرگاه عمرش .
اما چه میدانست که شامگاه است نه سحر گاه .
چه شام غریبانی شود فردا در این سرای شیشه ای
برای غریبی از دیار مغان .
و شد ..........
گوشی را از دست برادرش گرفتم و گفتم :
برایت « سی دی » گلچین ترانه های شاد ایرانی آورده ام .
حتما خوشت می آید .
از آن سوی گوشی : مرسی عمو ......
چه میدانستم که به زودی « گلچین » خواهد شد ؟
و شد ......

6 صبح دوم اردیبهشت 92

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

نذر نگاه


صدای کوبۀ در بود
هراسان از خواب بیدار شدم
.
خواب میدیدم
خواب دخترکی با چشمهای ....
دخترک میرفت و هی بر میگشت
و از نیمرخ مرا می نگریست
گویا فهمید که من
محو تماشای چشمهایش شدم
سر پیچ کوچه که رسید
مکثی کرد و با اشاره انگشت
مرا به خود فرا خواند و
همزمان چشمکی زد و
بعد
از خم کوچه پیچید و رفت
دویدم بهش برسم
که .......
کوبه در دوباره به صدا در آمد
با عجله بلند شدم و
خودم را پشت در رساندم
در را که باز کردم
همان دخترک توی خواب بود
با کاسه ای توی دستش
کاسه را به طرفم گرفت و گفت
:
برای شماست
نگاه کردم
یک کاسه پر از یاس
سالهاست که من
 از کسی نذری قبول نمیکنم
نذر نگاه دخترک
قبول شد
نزد خدای عشق

  • سایه های بیداری
  • ۰
  • ۰

نگاه دلبری

 

 

 

 

 

 

 

سرای آرزوی من ار چه ندید نیلوفری  
 

یه یاس خویشم آرزو کنم ، نگاه دلبری

پنجشنبه 12 اسفند 95

 

 

 

  • سایه های بیداری