خاطرات آدمی
کهنه های گرانبهاییست که در کنج ذهنش لانه میکند .
همانند گنجی در ویرانه ها .
مولانا اینطور می گوید . حرف من نیست .
« گنجها همواره در ویرانه هاست ... »
امشب خوابم نبرد .
دلتنگ بودم .
دلتنگ یک همسخن
یک مونس
یک محبوب
و حتی
یک عدو
رفتم سراغ انباری نوشته ها
یا به قول ادبا : بایگانی سخن مکتوب
با خودم گفتم خیلی وقته که مرتب سازی اساسی نکردم
حالا که بی خوابی ناشی از دلتنگی به سرم زده
بد نیست کمی هم گرد و خاک کنم
نمیدانم تونستم درست آپلود کنم یا نه
چون فعلا چیزی مشاهده نمیکنم
شاید بعد از زدن گزینۀ ( دخیره و انتشار ) آشکار بشه .
اگر هم نشد ، بعدا از یه نفر که به این موراد وارده ، می پرسم و دوباره اجرا میکنم .
یه دونه نبود
چند تا بود
من همین یکی را انتخاب کردم
فکر کنم مربوط به سه چهار سال پیش باشه
متاسفانه بر خلاف عادت همیشگی ام ، زیرش تاریخ نزدم
متعلق به من نیست
متعلق به کسی هست که تشویقش کردم به تمرین خط با قلم .
و از ایشان خواهش کردم رونوشتی از تمریناتش را برایم ارسال کند .
لطف کردند و ارسال فرمودند .
تمرین هر روزشان را .
چند روزی البته .
بعدش دیگر نفرستاد .
علتش هم این بود که از یکی از ترفندهای « فرقۀ ملامتیه » بهره جستم .
و انصافا مفید واقع شد .
البته حتم داشتم که نتیجه دلخواه را خواهم گرفت
ولی کمی نیز شک داشتم
و آن « کمی » نیز رفع شد .
چون نتیجه دقیقا همان شد که پیشاپیش ، پیش بینی کرده بودم .
اینکه هنوز به تمرین خط ادامه می دهند یا نه ؟ خبر ندارم .
امیدوارم که ممارست در این هنر را کنار نگذاشته باشند
مثل کنار گذاشتن من .
من که کسی نیستم ، چیزی نیستم ، عددی نیستم
من فقط همانند بازوی اتکای پرگار عمل میکنم
سفت در نقطه ای فرو می روم
و فرصت میدهم تا بازوی دیگر ( طرف مقابلم ) دایرۀ دانایی خود را به فراخور فهمش ، دور خودش بکشد . مهم نیست که بعد از کشیدن محیط دایره اش ، با من چه میکند . مهم این است که اندازۀ شعاع دایره اش و وسعت مساحت فهم و دانایی اش چقدر می شود .
برخی ! دایره های گنده تر از فهمشان کشیدند
و توی آن گم شدند . همانند کشاورزی که بیش از توان کشتش حرص زمین بزند و دست آخر هم نیمی از آن را نتواند کشت کند .
برخی دایرۀ کوچکتر از وسع فهم خویش ترسیم کردند
و در تنگنای آن مچاله شدند . همانند چاه کنی که هراس از گشادی چاه دارند که چه بسا در ژرفای اندیشه ، خاکی عظیم بر سرشان آوار شود .
برخی نیز به تناسب جسم و روحشان به ترسیم دایره پرداختند .
اینان نیز محطاطان معتاد به دانشند . همانند کوهنوردی که شب قبل از فتح قله که قرار است سحرگاهش به آن نایل شود ، از ترس بالا آوردن محتویات معده ، هیچ نخورند .
انگشت شماری اما
همان کردند که من خود کردم
این را نخواهم گفت
مگر با خاصان خود .
که نامحرمان مسیر ، بار امانت نتوانند کشید
همانگونه که او نتوانست ...
همین .
- ۰۱/۱۰/۲۷
زیبا بود