در وصف بهار
میرسد باز این بهار باده ها
ساقی سیمین تنان ساقه ها
فتنه دارد نرگس مستانه اش
دیده مفتون میکند فتانه اش
چادر از رخ می گشاید بی دریغ
می سپارد بهمن و دی را به تیغ
می دمد روح شکوفه بر درخت
یاس عریان را دهد گلهای رخت
رَز بیاراید به برگ و شاخه ها
دختر رَز را عروس باده ها
با بنفشه گوید از رنگ بنفش
برگ و گلهایش زند صد گونه نقش
نسترن را می نوازد با نسیم
با همان دم ، زر شود جانش نه سیم
اشک مریم را ببیند سر به زیر
گوید او را زیر سر داری سفیر ؟
گوید آری من اسیر ره شدم
شرمسار جذبه های مه شدم
لاله بودم پیش از این با داغ دل
کس ندارد همچو من پایی به گِل
می زداید اشک از چشمان وی
می گمارد وی به دشتستان جِی ( 1 )
هر گلی را بادۀ رنگی دهد
بر هَزاران نغمۀ « چنگی » دهد
« آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کرّ و فر
بلبل از آواز او بی خود شدی
یک طرب ز آواز خوبش صد شدی » ( 2 )
اینک اینک این بهار و این شما
بس مبارک باشد این مرغ هما
پ. ن :
( 1 ) جی = نام قدیم اصفهان
( 2 ) آن شنیدستی که در .... = مثنوی مولانا – دفتر اول – داستان پیر چنگی
جمعه دوم فروردین 98