سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

فصل پاییز

 

فکر میکنم امروز دلم گرفته بود

 

و احتمالاً خیلی هم گرفته بود

 

چون چهار لیتر خنده توی حلقم ریختم ، ولی باز هم باز نشد .

 

گویا هر چیزی خاصیت خودش را از دست داده . حتی خنده !

 

اون قدیمها ، خنده ها هم معجزه میکردند .

 

یادم هست وقتی مادرم می خندید ،

 

چهار تا کوچه آن طرفتر هم همسایه ها صدای خنده هایش را

 

می شنیدند . نه اینکه مادرم بلند بلند میخندید . نه !

 

خنده ها واقعاً خنده بود . چون از ته دل بود .

 

چون از سر نشاط بود . چون ....

 

 

بگذریم .........

 

 

با خودم گفتم به یاد دوران دبستان ، فصل پاییز را تعریف کنم .

 

یادم هست که معلم پنجم ابتدایی موضوع انشاء را اینطور روی

 

 

تخته نوشت : فصل پاییز را تعریف کنید .

 

 

و همه چهل و چند نفر دانش آموز کلاس ما ، فردای آن روز

 

با ورقه ای در دست که فصل پاییز را به زور در آن گنجانده بودیم

 

وارد کلاس شدیم .

 

 

سید ابراهیم هاشمی انشایش را اینطور نوشته بود :

 

 

فصل پاییز فصل برگریزان است .

در فصل پاییز برگ درختان می ریزد .

در فصل پاییز برگ درختان زرد میشود .

فصل پاییز .............

 

 

نوبت خواندن انشای من شد .

 

 

گویا کمی می لرزیدم وقتی پای تخته رفتم .

معلم گفت : ها ؟

نکنه باز انشایت را ننوشتی که اینطور مثل بید میلرزی ؟

حتماً بهانه ای نیز تراشیدی برای تنبلیت ؟

 

مقابل تخته سیاه ایستادم .

نگاهی به همکلاسی هایم انداختم .

آرام و مسلط به خود

 

گفتم : آقا اجازه ؟ انشایم را بخوانم ؟

 

 

معلم ! نگاه عاقل اندر سفیهی بر من نمود و گفت : بخوان

 

 

و من اینطور خواندم :

 

 

حاج صادق مرد نازنینی است .

 

حاج صادق صاحب کارخانه ای است که پدرم در آنجا کار میکند .

 

کارخانه حاج صادق ، کارخانه حوله بافی است .

 

پدرم صبحها وقتی هنوز هوا تاریک است به کارخانه حاج صادق میرود

 

و شبها بعد از غروب آفتاب به خانه بر میگردد .

 

پدرم در آنجا حوله می بافد .

 

حاج صادق مرد نازنینی است .

 

حاج صادق هر سال مهر ماه برای فرزندان کارگران خود همه چیز

 

میخرد . کفشهایی که الان به پای من است ، از بازار کفاشان

 

خریدیم . البته صاحب مغازه آشنای حاج صادق بود و به سفارش

 

ایشان به من و خواهرها و برادرانم کفشهای نو داد .

 

پدرم وقتی دست نوشته حاج صادق را به مغازه دار داد ،

 

مغازه دار دست خط را بوسید و توی کشوی میزش گذاشت .

 

بعد هم رو به ما کرد و گفت :

 

هر کفشی را که دوست دارید انتخاب کنید . خدا به حاج صادق

 

برکت عنایت کند .

 

 

پیراهن و شلواری را هم که هم اکنون به تن من مشاهده میکنید

 

از مغازه دیگری که حاج صادق به آن سفارش کرده بود خریدیم .

 

آنجا نیز مغازه دار دست خط حاج صادق را بوسید و توی کشوی

 

میزش گذاشت . من و خواهرها و برادرانم همگی ، هر لباسی را

 

که دوست داشتیم انتخاب کردیم . البته پدرم کمی سخت

 

میگرفت . در رابطه با قیمت لباسها .

 

اما مغازه دار به پدرم گفت :

 

آقا ! بچه ها را در تنگنا قرار نده .

 

حاج صادق خودش قبلاً سفارش کرده که هر کسی را که من به

 

مغازه ات میفرستم ، بگذار اجناسی را که خودشان دوست دارند

 

انتخاب کنند و به هیچ وجه هیچ جنسی را به بندگان خدا تحمیل

نکن .

 

و ادامه داد :

 

بگذار بچه ها هر چه را که دوست دارند انتخاب کنند .

 

چون رضایت بچه ها ، رضایت حاج صادق است .

 

معلم ترکه معروف خود را روی میز کوبید و گفت :

 

فکر کنم موضوع انشاء ، فصل پاییز بود ، نه فصل حاج صادق !

 

بچه ها زدند زیر خنده

 

با همان آرامش قبلی گفتم : به آنجا هم میرسیم .

 

کمی صبر کنید .

 

 

و ادامه دادم :

 

 

حاج صادق مرد نازنینی است .

 

امسال حاج صادق برای کارگرانی که هنوز کنتور برق برای خانه

 

خود نخریده بودند ، از اداره برق ، انشعاب برق خرید . من چند روز

 

است که خیلی خوشحال هستم . چون دیگر نیازی نیست که زیر

 

لامپای نفتی کور مال کور مال مشق شبانه ام را بنویسم .

 

خواهرها و برادرانم نیز خیلی خوشحالند . چون خانه ما نیز به

 

همت و عنایت حاج صادق ، صاحب برق شد .

 

مادرم نیز این روزها خیلی خوشحال است .

 

با دست خطی دیگر از حاج صادق ، با پدرم راهی بزازی شد و

 

کلی پارچه برای لحاف و تشک و بالش خرید .

 

من چندین شب است که با لحاف و تشک و بالش نو ، شبها را به

 

صبح میرسانم و باور کنید صبحها با نشاط عجیبی از خواب بیدار

 

میشوم .

 

امسال فصل پاییز برای ما برگریزان نبود

 

گلریزان بود

 

البته هر سال فصل پاییز به برکت وجود نازنین حاج صادق

 

برای ما گلریزان است . اما امسال حاج صادق نازنین با خریدن

 

انشعاب برق برای خانه ما ؛ همه ما را خوشحال نمود .

 

فصل پاییز ، فصل گلریزان است

 

فصل پاییز فصل حمایت حاج صادق نازنین است .

 

فصل پاییز ، فصل مروت و مردانگی و نیکی است .

 

فصل پاییز ، فصل حاج صادق هایی است که خاطرشان هیچ وقت

 

از یادم نخواهد رفت .

 

 

...................

 

امروز دیدم پسر همسایه توی راه پله گریه میکند

 

نشستم بغل دستش و با دلجویی جویای گریه اش شدم

 

گفت : اداره برق دیروز برق خانه ما را قطع کرده .

 

گفتم : چرا ؟

 

گفت : چون بابام نتوانسته قبض برق را پرداخت کند .

 

چون بابام مریض است و مدتی است نمیتواند سر کار برود

 

صاحب خانه نیز گفته تا آخر هفته ، خانه را خالی کنیم .

 

منم دیشب توی تاریکی نتوانستم مشقهایم را بنویسم .

 

 

...................

 

 

یاد حاج صادق و حاج صادق ها بخیر

 

سرمایه دار بودند

 

خیلی هم سرمایه دار بودند

 

و سرمایه اصلیشان مردانگی و مروت بود

 

خوب شد که حاج صادق زودتر فوت کرد

 

و این اداره برق ......... را ندید .

 

خوب شد که حاج صادق زودتر فوت کرد و ..............

 

...................

 

معلم : ورقه انشایت را بیار اینجا

 

من : ورقه را روی میز معلم گذاشتم

 

معلم : نگاهی به ورقه و نگاهی به من

 

و اینطور نوشت :

 

به دلیل رویت نشدن انشاء ، نمره نیز نامرئی می باشد .

 

..................

 

چیزی روی ورقه ننوشته بودم . انشایم را از حفظ خوانده بودم .

 

دوشنبه 6 مهر 94

 

 

 

  • ۹۷/۰۸/۲۰
  • سایه های بیداری

نظرات (۳)

 خیلی عالی بود : )
  • سایه بیداری
  • سپاس از حضور گرم حضرت عالی . 
    کلبۀ محقر بنده را منور فرمودید . 
  • سمیرا شیری
  • زیباترین انشای نانوشته‌ای بود که در کل زندگی‌ام شنیده‌ام... 
    پاسخ:
    « در این خاک در این خاک در این مزرعۀ پاک »
    فرو خفت و فرو خفت دو صد زمزمۀ تاک
    که انشا شده بودند که انشا بکنند باز
    و انشا بنمودند و برفتند از این خاک
    ...................
    بسی انشای نانوشته و ناخوانده بر لوح دیده
    چه سود اما دیدۀ به خواب رفته را
    ..................................
    سعادتی فرا تر از این نیست مرا
    که بانوی فرا تر از اندیشه
    منتی بگذارند بر سرای بی همت ناتوانی
    با نگاه زیبا بین بیدار خویش .
    سپاسگزارم استاد بانوی بی نظیر .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی