سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

فرار عشق ها

فرار عشق ها

من یک نفر را به شدت دوست دارم که او از من به شدت فرار میکند .

یک نفر مرا به شدت دوست دارد که من به شدت از او فرار میکنم .

راستش امروز اصلا حال و حوصلۀ نوشتن ندارم . برای همین می خواهم هر چی چرت و پرت بلدم سرهم کنم . یک نفر کنارم نشسته که از گفتن اسمش معذورم . اما جمله ای را که الان افاضه فرمودند ، میتوانم برایتان بگویم . ( نگویم . بنویسم ) ایشان فرمودند : نه که تا به حال نوشته هایت با « فیه ما فیه » مولانا برابری میکرد !!! خدا به ما رحم کند .

این هم از عزیز نازنین ما . بعد وقتی این بیت حافظ را برایش می خوانم :

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

سگرمه هایش غش میکند

لبهایش عین گل شکوفا می شود

چشمهای زیبایش ، بادامی پرستیدنی می شود

و من راستش

برایش غش میکنم .

آخه در حد « لالیگا » می پرستمش .

می پرسد : بی انصاف ! من که این همه دوستت دارم ، تو از من فرار می کنی ؟

می پرسم : با انصاف ! من که همچون « صنم » می پرستمت ، تو از من فرار می کنی ؟

می گوید : میکنم ؟؟؟؟؟؟؟

می گویم : نه والا

می گوید : پس این دو خط چرت و پرت اول مطلب را برای چی نوشتی ؟

می گویم : مادر بزرگم فدایت ! خودتان می فرمائید : چرت و پرت !

شما که انتظار ندارید چرت و پرت به غیر از این باشد ؟

باز مثل همیشه که عین عروسک ، مات و مبهوت مرا می نگرد ، نگاهم میکند و می گوید : من میدانم که تو از نوشتن آن دو جملۀ اول مطلب ، طبق معمول منظور خاصی داشتی . اما این بار منظورت چیست نمیدانم . هر چند که همیشه منظورت را درک نمیکنم تا وقتی که تیر خلاص را بزنی .

می گویم : راستش چند روز پیش در یکی از صفحه های مجازی ، فیلمی ( ویدوئی ) را دیدم که خنده ام گرفت . آخه میدونی ! توی این فیلم ، عجوزه ای آمده بود برای اثبات چرت و پرتهای عقیدتی خویش ، مولانا را بسته بود به لعن و نفرین و از این قبیل اراجیف معمول اینگونه میمونها که وقتی از بالای درخت پایین می آیند و آدم می بینند ، فکر میکنند آدم شده اند .

جملۀ اولم در رابطه با همین میمونهایی بود که دوستی آنها مثل دوستی خاله خرسه هست . مولانا همان یک نفر است که از خاله خرسهایی مثل همین میمون فرار میکند .

جملۀ دومم در رابطه با خود مولانا بود که همۀ بشریت را دوست دارد

اما میمونهایی مثل همین عجوزۀ عقیدتی ، از آن فرار میکنند .

عزیز نازنینم می گوید : الان تیر خلاص را زدی ؟

می گویم : این میمون و امثال این میمون ، با تیر خلاص ، خلاص نمیشوند . آنها پیش از این ، از معرفت و انسانیت خلاص شده اند .

آنها بیچاره هایی همچون « هامان » داستان مثنوی مولانا هستند که با « بت » سازی و « بت » پرستی ، ارتزاق میکنند .

اگر « فرعون » ها و « بت » ها را از آنها بگیری ، همچون خود « بت » هایشان ، پوچ و توخالی هستند .

گاهی اوقات نیازی نیست که کمر همت ببندی تا ابله بودن یک نفر را به اثبات برسانی . کافیست یک تریبون به او بدهی و بگویی برو حرف بزن . و آنگاه با خیال راحت بنشینی و ابلهی این جماعت را تماشا کنی .

نازنینم می پرسد : چند تا دوستم داری ؟


نغزی و خوبی و فَرَش ، آتش تیز نظرش

پرسش همچون شِکَرَش ، کرد گرفتار مرا

مولانا


انگشتانم را که شروع میکنم به شمارش ؛

لبخند ملیحی میزند و می گوید : فهمیدم . سه دونه

من نبوسیدمش . قسم میخورم . خودش بوسید مرا :


کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز

کان صنم قبله نما ، خم شد و بوسید مرا

هوشنگ ابتهاج


سه شنبه 20 آذر 97


  • ۹۷/۰۹/۲۰
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی