سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

 

عرق نعناع

 

فصل اول - قسمت دوم

 

میدانستم که عمل توهین آمیز ایشان

در رابطه با گوش نکردن به دکلمه غزل حافظ ،

در راستای همان یاس و نامیدی روحی وی میباشد .

نه ، قصد توهین به من . لذا از این بابت چندان دلگیر نشدم .

.........................

تمام شب ، بوی خوش یاس که از پنجرۀ اتاق خوابم برای مدهوش

کردن من با گامهای آهسته ، وارد اتاقم شده بود ، مستم نمود .

زیباترین و گیراترین شراب دنیاست ، .... بوی یاس را میگویم .....

صبح زود ، طبق عادت معمول بیدار شدم .

اولین کارم ، یک نفس عمیق بود .

انگار تمام دیشب را به هنگام خواب ، بی هیچ نفسی خوابیده بودم .

به امید تنفسی با رایحه ی یاس ، به هنگام بیداری از خواب .

آپارتمانم در طبقۀ اول مجتمع قرار دارد .

مجتمع بسیار شیکی است و همینطور آپارتمانم .

البته اجاره است .

اما اجاره نشینی و خوش نشینی ، لذت دیگری دارد .

دیوار کوتاهی ، همراه با نرده های آهنین ، حصار مجتمع است .

سرتاسر بغل دیوار را یاس کاشته اند .

شاخه های یاس با پیچیدن به دور نرده ها ،

تمرین مأموران آتش نشانی را تداعی میکنند .

ماه اردیبهشت و نیمی از ماه خرداد ، فصل یاس است در اصفهان .

از پنجرۀ اتاقم ، زیبایی طلوع خورشید و رایحۀ جان بخش یاس ها

را به تماشا ایستاده ام .

زنگ ساعت موبایلم را ( به قول فرهنگستانیها : همراهم ) که دیرتر از

من از خواب بیدار شده ،،، ساکتش میکنم .

حمام سحری ، یعنی تولدی دوباره .  

مغز گردو با پنیر . دلپذیرترین صبحانه .

البته برای تنوع گاهی نیز سر شیر با عسل .

زندگی مجردی یعنی همین . عشق دنیا .

لباسم را که از دیشب اطو زده آماده است ، می پوشم .

یک روز ادکلن « دویت » و یک روز عطر یاس . یک روز در میان .

از در مجتمع بیرون میزنم . چند شاخه گل یاس نیز می چینم .

چند بار ، نگهبانی تذکر داده است که : 

شما تنها کسی هستید که هر روز گلهای یاس را می چینید :

( با دوربینهای مدار بسته میبیند ) .

_ لطفاً از چیدن گلها خود داری کنید .....

_ و اگر نکنم ؟؟؟

_ مجبورم به هیئت مدیره گزارش کنم .

_ کار بسیار نیکیست . حتماً این کار را بکنید .

_ آخه !!! هیچکس به غیر از شما به آنها دست نمیزند .

_ خوب !!! لابد نمی فهمند !!!

_ من که از پس شما بر نمی آیم .

_ شما که سهل است ، خدا هم از پس من بر نمی آید .

_ نگویید ، این حرف را ، گناه دارد .

_ دفتر حساب و کتاب آخرت من و شما که با هم یکی نیست ؟

هست ؟

_ نه خیر قربان .

_ پس نگران نباشید . به پای شما نوشته نمی شود .

در چند روز اخیر ، این چندمین تذکر نگهبانی بود .

اما من کی گوشم به این حرفها بدهکار بود که حالا باشد .

گفتم که :  

مجرد باش و عشق دنیا را بکن .

طبق معمول ، زودتر از همه به کارگاه رسیدم .

لباس کارم را نپوشیدم و منتظر شدم تا بقیه نیز بیایند .

هر کدام از بچه ها که وارد سالن میشوند ،

اول دماغشان به کار می افتد .

بوی عطر گل یاس در سالن پیچیده . هم عطرش را زده ام و هم

گلش را با خودم آورده ام .

ایشان نیز با یکی از دوستانش وارد سالن شدند .

به خاطر سن زیادم ، همیشه آنها سلام میکنند .

البته من هم سعی میکنم پیش دستی کنم . ولی بیشتر ایشان

موفق تر است .

گلهای یاس را به طرفش گرفتم و گفتم :

امروز اینها را مخصوص شما چیده ام .

گلها را گرفت و تشکر کرد

و به طرف رخت کن مخصوص خودشان رفت .

چند روزی است که کارمان فشرده و زیاد شده .

به خاطر سفارشی که کارفرما گرفته . حدود دو ساعتی طول کشید

تا کار همۀ بچه ها را راست و ریس کنم .

معمولاً ساعات اولیۀ صبح ، وقت سر خاراندن هم ندارم .

یک نخ سیگار از کمدم برداشتم تا به بیرون از سالن بروم . برای

کشیدن سیگار . موقع رد شدن ، روی یکی از میز کارها ، گلهای

پلاسیدۀ یاس را دیدم . گلها را توی آب نگذاشته بود . همانطوری

انداخته بود روی میز .

 

ساعت 30 : 4 سحرگاه جمعه نوزدهم خرداد 1391

 


  • ۹۸/۰۱/۲۱
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی