سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

 

 

ماهی برگشته ای ، از یَم فرزانگان :

چند روز پیش

در یکی از سایتها

کاربری در انجمن شعر و ادب

شعری را کپی پیست نمود که به دلم نشست .

سر انگشتانم با اندک مجادله با کیبورد در جستجوی منبع

شعر ، به « محمد علی بهمنی » رسید .

محمد علی بهمنی را با اجرای نه چندان قدرتمند تصنیف

« چه آتشها » توسط همایون شجریان ،

از پیش می شناختم :

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ، ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب

................................................

یک اصلی برای خودم دارم که برخی موارد را فقط توسط

شخص و یا منبع خاصی قبول دارم و اگر همان کلام توسط

دیگری برایم باز گو شود ، با عدم پذیرش من مواجه

می شود . مثلا برخی مبانی دینی و فلسفی را فقط از

زبان مولانا قبول دارم و لا غیر . و برخی از اشعار مولانا و

حافظ و سعدی را فقط با آوای شجریان ( پدر ) می پذیرم .

مثلا این شعر سعدی را فقط و فقط با صدای شجریان و در

دستگاه « ماهور » می پذیرم ،

نه از زبان سعدی و هر کس دیگری :

هزار جهد بکردم که سِرّ عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم ، که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم ، نه عقل ماند و نه هوشم

 

و این بیت دقیقا بیان حقیقت همان مکتب پذیرش من به طریق واسطه می باشد که :

 

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم ، حکایت است به گوشم

 

و همچنین شعر « مادر » شهریار را ، نه از خود شهریار و

دیگران ، بلکه فقط و فقط از زبان « بهروز رضوی » گویندۀ

توانمند رادیو می پذیرم و هر اجرای دیگری از این شعر ،

برایم بی معنی و بی ارزش و نامفهوم می باشد .

حتی در موسیقی نیز همین شیوه را دنبال میکنم .

مثلا ترانۀ « الهۀ ناز » فقط و فقط با صدای استاد بنان

برایم قابل قبول است و کسی مثل « معین » اگر هزار

سال این ترانه را بخواند ، برایم پشیزی ارزش ندارد . و

حتی این ترانه از شجریان ( پدر ) نیز ، با وجود اینکه

عاشق صدایش هستم ، برایم قابل قبول نیست .

 

اما گاهی اوقات نیز اتفاق می افتد که خود آن واسطه ،

برایم رنگ می بازد و اصل منبع ، جایگزین واسطه

می شود . مثل همین شعر محمد علی بهمنی که

شجریان ( پسر ) نتوانست نقش واسطۀ خویش را

بدرستی ایفا کند . نه اینکه همایون شجریان را از استادی

آواز ساقط کنم . نه ! بلکه با اینکه صدای همایون را بسیار

دوست دارم و حتم دارم که هم اکنون کسی از نظر صدا با

وی هم آوردی ندارد ، اما در این اجرا ، ایشان را به عنوان

واسطۀ شناختم از محمد علی بهمنی قرار نمیدهم . بلکه

شعر خود بهمنی ، برایم همان مرکز ثقل پذیرش بی

واسطه است . لطفا به جملۀ بالا دقت بفرمائید . عرض

نکردم خود محمد علی بهمنی ، بلکه گفتم : شعر محمد

علی بهمنی . و اینجا ، واسطه ، همان خود شعر

می باشد . این را تأکید کردم تا « اصل مکتب واسطه

جویی و واسطه پذیری » خود را زیر سوال نبرم .

 

و اما « مقلی » :

رسیدیم به آن شعر محمد علی بهمنی که توسط آن کاربر

، کپی پیست شده بود و به دلم نشست . تا آنجا که مرا

واداشت ، تا پاسخی به شعر ایشان بنویسم . نگفتم «

بسرایم » چون که خود را در آن حد و حدود نمیدانم و به

قول قدما می بایست سالها دود چراغ بخورم تا لایق

معنی آن لغت گردم . البته اگر توان لیاقتش را داشته

باشم .

و اما اول شعر محمد علی بهمنی و سپس پاسخ بنده :

 

با همۀ بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی

عاشق آن لحظۀ طوفانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا که بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت

خوب ترین حادثه می دانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن

دیر زمانیست که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سالهاست

تشنۀ یک صحبت طولانی ام

ها ... به کجا می کشی ام خوب من ؟

ها ... نکشانی به پشیمانی ام

 

راستش شعر اینقدر زیبا و دلنشین است که نیازی به

هیچ پیشوند و پسوند تعریف و تمجید ندارد .

 

و اما پاسخ بنده به این شعر زیبا که بی شک به هزاران

عیب نابخشودنی آراسته است و امید که خوانندگان و

سروران گرامی ، کمی کمتر سرزنشم کنند تا در آینده ،

راهی برای گریز از این عیوب بیابم .

 

گر تو به سامان رسی ، سر به فنا داده ای

گر تو پریشان شوی ، همچو خُم باده ای

 

طاقت فرسودگی ، عادت فرسوده ایست

با همه ویرانی ات ، یک ده آباده ای

 

فرض که من دیدمت ، آنهمه زیبایی ات

تو خود طوفانی و ، از دل آن زاده ای

 

هور که خود گرمی است ، دل به حرارت نبست

قصۀ خاکسترش ، گفت که سوزانده ای

 

در عطش عشق نیز ، ساقی و ساغر تویی

مست و سبک بالم ، زانچه تو نوشانده ای

 

ماهی برگشته ای ، از یَم فرزانگان

ای که همانند موج ، بحر خروشانده ای

 

خوب ترین حادثه ، گرچه منم ای صنم

زنده بُدَم پیش از این ، خوب بمیرانده ای

 

حرف زدم ، باز کن ، زنگی آن ابر دل

دیدۀ من از چه رو ، این همه بارانده ای ؟

 

تشنۀ یک صحبتی ؟ تشنۀ یک همدمم

با سَمَر هر شبت ، عشق ! تو خوابانده ای

 

می کِشَمَت ناکجا ، تا برسی تاکجا

قافیه ها را بِهِل ، قافله ! جا مانده ای

 

سایۀ بیداری ات ، باز منم نازنین

گر تو بگویی که نی ، سایه ز خود رانده ای

 

فایل صوتی :

 

جمعه سوم خرداد 1398

 

  • ۹۸/۰۳/۰۴
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی