سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

دختر همسایه - فصل دوم

رویای وصال 

قسمت دوم :

صدارت علاقه ، مفهومی گشاده در تنگنای دل است

که یک سوی آن ، تو ، و دیگر سو اوست .

از سوی تو ، ارزشها همه اوست .

تو ، همۀ زیباییها را ارزش و همۀ ارزشها را زیبا میبینی .

تو ، در دولت عشق ، هیچ نازیبایی را متصور نیستی .

اصلا در سرزمین تو ، مجالی برای نمود و بروز و رشد نازیبایی نیست . چه برسد به زشت .

در فرهنگ تو ، زشت بی معنیست .

مگر نه این است که عیار هر چیزی در تقابل با ضد خویش ، معیار تناسب است .

اگر رنگ مشکی هرگز وجود نداشت ، معیار درک مفهوم سفیدی چه بود ؟

صدارت علاقه از سوی تو خواستن است .

خواستن جلوۀ همۀ زیباییها در سیمای او .

و تو مترادف با خواستن .

صدارت علاقه ، از سوی او ، یعنی بروز همۀ نشانه های طلب ، از سوی تو .

در اندیشۀ او ، مفهوم خواستن و خواسته شدن در هم تنیده

و خواستن را در مطلقِ خواسته شدن میداند .

او دریافت فرکانسهای خواسته شدن را

در دو مفهوم پذیرش و « تقابل و پذیرش » در هم می آمیزد

و پای اصرار در گزینۀ دوم می فشارد .

شیرینی خواسته شدن برای او در همین نهفته است .

برای او پذیرش بدون تقابل ، بی معنی و ساده لوحانه است .

زیرا آن را مغایر با ارزشهای وجودی خویش میداند .

و در این اندیشه است که هزینۀ خواسته شدنش بسیار سنگین است

و تو بدون پرداخت تاوان آن هزینه ، به خواستن نمی رسی .

در این فرایند ، دو راهکار پیش روی توست .

یا شرایط بازی را همانگونه که او تعیین میکند می پذیری .

یا راهی مذبح « فین » میشوی . . .

برای اولین بار دستش را روی موهایم کشید و با نوازشی دلنشین گفت :

دکتر گفت آسیب جدی به چشمات نرسیده .

خدا را شکر !

اما چون ممکن است شاخه ای که چشمت را خراش داده ، حاوی قارچ سمی باشد ،

قطرۀ چشم برایت تجویز کرده . منتها باید قبل از خواب استفاده کنی .

هر وقت خواستی بخوابی ، زنگ بزن تا بیام قطرۀ چشمت را بریزم .

زخمهای صورتت را هم ، همانطور که دکتر گفته بود با الکل ضد عفونی کردم

و پماد تجویزی را روی زخمها مالیدم . لطفاً دستمالی نکن .

شام امشب هم پای من . بلند نشی با این حالت بری سر کفگیر و ملاغه .

فعلا چند روزی ، آشپزخانه کلا قدغن .

برای ناهار ها که من نیستم ، هماهنگ میکنم از بیرون غذا بیاورند .

طبق دستور پزشک تا سه روز حق استحمام نداری .

اما زخمهایت باید مدام تمیز و ضد عفونی شود . که خودم انجام میدهم .

بیا ! اینم گوشی موبایلت .

اگه حوصله ات سر رفت یا کاری داشتی ، بهم پیام بده .

راست میگفت .

تمام زخمهای صورتم را به آرامی و مهربانی و بدون بد اخلاقی ، تمیز کرده بود .

حتی خیلی بیشتر از سفارش دکتر همت گماشته بود .

با لبخند گفتم : مگه شما حوصلۀ پیام بازی هم دارید ؟

دوباره دستش را روی موهایم کشید و گفت : آره عزیزم ! دارم .

از مادر خداحافظی و رو به من کرد و گفت :

مادر را اذیت نکنی یه وقت ؟

هر چی خواستی به خودم بگو . پیام بده .

لحظه ای در خزینۀ سیال پنج حرف « عزیزم » غوطه ور شدم

و تن تب دار خویش به جاری کاسه کاسه زلال کلام او سپردم

و در آرام نگاهش : چششششششم ......

 

ساعت پنج صبح . شنبه 26 مهر 99

  • ۰۰/۰۴/۱۳
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی