سایه های بیداری

سرای دلشدگان

سایه های بیداری

سرای دلشدگان

  • ۰
  • ۰

دختر همسایه - فصل دوم

رویای وصال

قسمت هشتم :

 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده بر افتد ، نه تو مانی و نه من

 

رهبر ارکستر ، خطوطی در فضا رسم میکند که گویا نوازندگان سازها به فهم آن خطوط واقفند . هر خطی از آن خطوط ، حاوی تعدادی نقطه است که می بایست توسط نوازنده ، تفکیک و اجرا شود . نقطه ها میتواند زخمه ای بر سیم سنتور و تار ، دمی در فلوت ، ضرب سر انگشتی بر تنبک و یا آرشه ای بر کمانچه باشد و مجموع نقاط اجرا شده ، یک خط از خطوط ترسیمی رهبر ارکستر است . و امتداد نوای سازها ، مجموع تمامی خطوط فرضی .

در این سو تماشاگرانی نشسته اند که نه بر خطوط واقفند و نه بر نقطه ها . اینها از « اسرار » خط و نقطه بی خبرند . نگاهشان هماهنگی سازها را می بیند و گوششان هماهنگی نواها را . اینها از حل « معمای » خط و نقطه عاجزند .

اینان تا انتهای کنسرت ساکتند . و در پایان ، کف و دستی و دیگر هیچ .

و اگر سخنی گویند ، بسنده بر : « قشنگ بود » ،

اهتمامِ « آمد و شدشان » را توجیه میکند .

آنچه پیش رویشان بود ، با همان « قشنگ بود » مختومه می شود و حتی درنگ کوتاه فلوت نواز را ، به پای کم آوردن « نفس » میگذارند و میگذرند . هرگز نمی فهمند که آن « درنگ » نه بر نقص نفس آن فلوت نواز ، که بر ترسیم یک خط رهبر نهفته بود و اگر آن نقص ، در دیگر سازها نمودی نداشت ، دلیلش این بود که آدمی با نای نَفَس ، آشنا تر از مجرای نواست که اگر دمی فرو شد و بر نیامد ، کارش زار است و در ندیدن و نشنیندن ، خللی بر جان نیاید .

هم اینان که از آشکار پیش رو ، غافلند ، افسانه ها بر « پس پرده » می بافند و چنان با قاطعیت بر آن قصه ها پای میفشارند که گویی پس از « بر افتادن پرده »

اینان ،

بودند و دیدند و باز گشتند و باز گفتند .

بیان آنچه در پس پرده رخ میدهد ، در توان رهبر ارکستر و نوازندگان است نه در حد و توان تماشگران کنسرت . . .

 

کتاب اشعار فروغ و سی دی اشعار خیام با دکلمۀ شاملو و آوای سیاوش ، کادویی بود که برایم خریده بود . پس از پانسمان زخم صورتم رفت و در تمام مدت پانسمان ، به همین مختصر اکتفا کرد : داره خوب میشه . احتمال داره از فردا به خارش بیفتد . باید قول بدهی اگر خارش شروع شد ، دست به صورتت نمیزنی .

و من طبق معمول : چشم .

و او : آفرین زشتو !

اگر بتوانی میان اخلاق و رفتار و اندیشۀ طرف مقابلت ، با رفتار و اخلاق و فکر خودت ارتباط برقرار کنی و تعادلی میان این دو بسازی ، هرگز به نوع نگارش و گفتار او حساس نمیشوی که کلامش آمرانه و دستوری بود یا دوستانه . چون با تمام وجودت حس دوستانه بودن آن را احساس میکنی . از اینجا به بعد است که به ندرت درشتی میکنی و درشتی می بینی . و زمانی میرسد که حتی درشتی نیز ، معنای زیبایی می یابد :

ریگ آموی و درشتی های او

زیر پا چون پرنیان آید همی

 

دستپخت امشبش برای شام حرف نداشت . این بشر عاشق زرشک پلو با مرغ است . یک کلمه از من و مادر نپرسید که برای شام چی دوست داریم ؟ رفت و آنچه خود دوست داشت ، پخت و آورد .

اما آنچه بیش از همه خوشمزه بود ، سالادی بود که درست کرده بود . موقع خوردن غذا ، دست به سالاد نزد . من و مامان ، سالاد را همراه غذا خوردیم . وقتی ازش پرسیدم : پس چرا سالاد نمیخوری ؟ گفت : بعد از صرف شام .

شامش که تمام شد ، یک کاسه برداشت و تا نصفه ، چاشنی ( سس ) ریخت . تا یادم نرفته این را هم بگویم که نمیدانم سس را با چی درست کرده بود . اما اینقدر خوش مزه بود که من توی عمرم ، همچین سسی نخورده بودم . بعد ، سالاد را توی سس ریخت .

داشتم بهش می خندیدم که دید .

گفت برای چی میخندی ؟

گفتم : پسر خوب ! توی سالاد ، سس می ریزند . نه توی سس ، سالاد .

گفت : بله درسته حاج خانم . صحیح می فرمائید . ( هر وقت می خواهد کفر منو در بیاره ، بهم میگه : حاج خانم ) . اما در ده ما اینطوری میخورند . کاسه اش را برداشت و رفت نشست روی مبل . گفت به میز شام دست نزنید . سالادم که تمام شد ، خودم جمع میکنم . بعد هم با اشتهای عجیبی شروع کرد به خوردن سالادش .

اینقدر با لذت و اشتها میخورد که هوس کردم منم همون کار را بکنم . یه کاسه برداشتم و پر از سس و سالاد کردم . رفتم نشستم کنارش .

بدون اینکه نگاهم بکنه گفت :

حاج خانم ! سس را توی سالاد می ریزند ، نه سالاد را توی سس .

منم بی معطلی :

بله صحیح می فرمائید حاج آقا ! ولی توی شهر ما اینطوری میخورند .

مامان که داشت به ادا و اطوار ما دو تا نگاه میکرد گفت :

یه کاسه هم به من بدید بی انصافها .

پیش از اینکه من بتونم عکس العملی نشام بدهم ،

یه کاسه پر از سس و سالاد داد دست مامان : نوش جان مادر !

وقتی منزل ماست ، تلویزیون را به احترام او خاموش میکنیم . مامان قبلاً تاکید کرده بود که : ببین زهرا ! گویا آقا ! از تلویزیون و برنامه هاش خوشش نمیاد . وقتی اینجاست ، به جای تلویزیون ، براش موسیقی دلخواهش را بگذار .

و حالا هم نوا با عشقش سیاوش ، رو به من و اشاره به کاسۀ توی دستم :

هر کاسۀ « می » که بر کف مخموریست

از عارض مستی و ، لب مستوریست

 

مست نگاهش و صدای دلنشینش ...

 

2 بامداد چهارشنبه 7 آبان 99

  • ۰۰/۰۴/۲۸
  • سایه های بیداری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی