نخجیر گاه عشق
تقدیم به زیباترین نگاه :
بی شک یکی از زیباترین منظومه های فارسی ، منظومۀ خسرو و شیرین نظامی است . در این قند پارسی ، نظامی ! داستان را به آنجا میرساند که شاپور و خسرو و شیرین و چندین دختر زیبارو در یک شب مهتابی در باغی گرد آمده اند و نرد عشق میزنند :
فروزنده شبی روشن تر از روز
جهان روشن به مهتاب شب افروز
نظامی داستان را با تعریف و تمجید از شب ادامه میدهد تا به اصل ماجرا برسد :
شبی بود از درِ مقصود جویی
مراد ! آن شب ، ز مادر زاد گویی
و همچنین با نگاهی زیبا بینانه به هر پدیده ای در آسمان آن شب ، ادامه میدهد :
سماع زهره ، شب را در گرفته
مهِ یک هفته ، نصفی بر گرفته
ثریا بر ندیمی خاص گشته
عطارد بر افق رقاص گشته
و سپس نگاهش را معطوف به آواز پرندگان نموده و میگوید :
جرس جنبانیِ مرغان شب خیز
جرسها بسته بر مرغ شب آویز
دد و دام از نشاط دانۀ خویش
همه مطرب شده در خانۀ خویش
و سپس با جمع بندی زیباییهای آسمان و ستاره و ماه و مرغان و پرندگان و هر آنچه در آن شب به زیبایی گرد هم آمده اند میگوید :
اگر چه مختلف آواز بودند
همه با ساز شب دمساز بودند
از اینجا به بعد نظامی به تصویر سازی آن مجلس می پردازد و میگوید خسرو بر تخت شاهی نشسته در حالیکه غرق در زیبایی شیرین شده:
مَلِک بر تخت افریدون نشسته
دل اندر قبلۀ جمشید بسته
فروغ روی شیرین در دماغش
فراغت داده از شمع و چراغش
شاپور ! ندیم مخصوص خسرو ، که این مجلس و تمام این برنامه ها به کیاست و درایت وی ترتیب داده شده در کنارش ایستاده و تمام مجلس را به طور دقیق مدیریت میکند . در این سمت ، شاه و درباریان مقرب :
از این سو تخت شاهنشه نهاده
وشاقی چند ، بر پای ایستاده
به خدمت پیش تخت شاه ، شاپور
چو پیش گنج ، باد آورد گنجور
و در سوی دیگر ، شیرین و ندیمه هایش . نظامی نگاهش بر هر دو گروه معطوف است و سعی میکند آن مجلس را با نگاه چندین دوربین از زوایای مختلف به تصویر بکشد :
وزان سو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نار پستان
فرنگیس و سهیل سرو بالا
عجب نوش و فلکناز و همیلا
همایون و سمن ترک و پریزاد
ختن خاتون و گوهر ملک و دلشاد
نظامی نه تنها نمای ظاهری بازیگران این تئاتر ، بلکه ذهن و خیال آنها را نیز با دوربین دیگری به تصویر میکشد . اینها پشت صحنۀ ذهنیت خسرو است :
کزین خوشتر شبی خواهد رسیدن ؟
وزین شاداب تر ، بوئی دمیدن ؟
نه هر روزی ز نو روید بهاری
نه هر ساعت به دام آید شکاری
از این فکرت که با آن ماه میرفت
چو ماه آن آفتاب از راه میرفت
و سپس با وصف همراهان شیرین :
گلاب و لعل را بر کار کرده
ز لعلی ، روی چون گلنار کرده
و پس از نوشیدن چند جام شراب :
چو مستی ، خوان شرم از پیش برداشت
خِرَد ! راه وثاق خویش برداشت
خسرو از حاضران تقاضا میکند که هر کدام داستانی تعریف کنند :
مَلِک فرمود تا هر دلسِتانی
فرو گوید به نوبت داسِتانی
و آنگاه نظامی با وصف دوبارۀ همراهان شیرین ، اما در تصویر و نمایی دو گانه ، مجلس را به سوی آغاز داستان پیش میبرد . در این تصویر دو گانه ، نظامی همراهان شیرین را در عین حال که به زیبایی زنانه متصف میکند ، همزمان آنها را رزم آورانی ستیزه جو معرفی میکند . ستیزه جو در میدان جنگ واقعی و ستیزه جو در حفظ حریم زنانۀ خویش :
ز غمزه تیر و ؛ از ابرو ، کمان ساز
همه ، باریک بین و ، راست انداز
ز شِکّر ، هر یکی ، تُنگی گشاده
ز شیرین ، بر شکر ، تَنگی نهاده
این بیت آخر اینقدر زیباست که حیفم آمد این چند خط را بر آن نیفزایم :
مصرع اول : ز شکر ، هر یکی تُنگی گشاده : منظورش این است که شیرین و همراهانش آنچنان در اوج زیبایی هستند که از زیبایی و شیرینی ( شکر ) هر کدامشان ، دریایی از زیبایی ( تُنگی گشاده ) هستند . و به عبارتی همۀ زیبایی جهان هستی در مقابل زیبایی اینها ، هیچ است .
مصرع دوم : ز شیرین ، بر شکر ، تَنگی نهاده : اینقدر زیبا و شیرین هستند که از زیبایی و شیرینی آنها ، راه را بر شیرینی شکر بسته اند . راه را بر شکر تنگ نموده اند ( تَنگی نهاده ) در ضمن اشاره ای به خود شیرین هست ، که این همه زیبایی همراهان وی ، در حقیقت ، پژواک و انعکاسی از زیبایی شیرین است .
و حالا نوبت داستان گفتن دختران است . همۀ داستان را به دلیل تطویل کلام نمی آورم . فقط یکی دو تا را برای بیان آخر مطلب می آورم که همۀ این نوشته به دلیل توضیح همان دو سه خط آخر مطلب است . ولی قبل از آن ، یک توضیح باید بدهم :
قرار است هر کدام از دختران ، در دو بیت ، یک داستان کامل را بیان کنند . می توان گفت ، این قسمت از خسرو شیرین نظامی ، در تاریخ افسانه سرایی ادبیات ایران ، نقطۀ عطف و شروع داستانهای کوتاه است . اینکه بتوانی در دو بیت ، داستانی را آغاز و سپس به پایان برسانی ، راستش من هیچ کلامی برای این همه زیبایی نیافتم و خوانندگان عزیز ، هر کسی ، از ظن خویش ، این زیبایی را متصور شوند :
فرنگیس اولین مرکب روان کرد
که دولت ، در زمین گنجی نهان کرد
از آن دولت ، فریدونی خبر داشت
زمین را باز کرد ، آن گنج برداشت
ابیات را تفسیر نمیکنم . اما به یک نکته اشاره میکنم : برای درک بهتر کلمۀ « دولت » به تفسیرهای حافظ مراجعه بفرمائید . آنجا مفصلا در این مورد توضیح داده شده .
سهیل سیمتن گفتا ، تَذَروی
به بازی بود ، در پایین سروی
فرود آمد یکی شاهین به شبگیر
تذرو نازنین را کرد نخجیر
و
پریزاد پری رخ گفت ، ماهی
به بازی بود در نخجیر گاهی
بر آمد آفِتابی زآسمان بیش
کشید آن ماه را در چنبر خویش
چون دو بیت سرودۀ خودم را ، به نوعی از این دو بیت الهام گرفته ام ، لذا مختصر توضیحی در مورد این دوبیت عرض میکنم .
میگوید : تصویر ماه در برکه ای افتاده بود و با هر موج آب ، ماه همانند یک ماهی در آب بازی میکرد . یعنی رقص تصویر ماه بر روی آب را در اثر تلاطم و یا موج آب ، به بازی کردن ماهی در آب تشبیه کرده است . میگوید همینکه آفتاب در آمد ، روشنایی آفتاب ، روشنایی ماه را زیر چنبرۀ خویش کشید ، طوری که چیزی از آن مشاهده نشد . در حقیقت خورشید را به یک پرندۀ شکاری و ماه را به یک ماهی تشبیه کرده که به چنگال آن شکار شده .
برای فهم بیشتر این دو بیت نیز میتوانید به توضیح مثنوی مولانا در همین رابطه مراجعه بفرمائید . مولانا در مثنوی بیان میکند که چگونه نور شمع در نور خورشید حل میشود و همچنین حل شدن سرکه درون شهد را .
چون زبانۀ شمع ، پیش آفِتاب
نیست باشد ، هست باشد در حساب
هست باشد ذات او ، تا تو اگر
بر نهی پنبه ، بسوزد زان شرر
نیست باشد ، روشنی ندهد تو را
کرده باشد آفِتاب او را فنا
در دو صد من شهد یک اوقیه خَل
چون در افکندی و در وی گشت حل
نیست باشد طعم خل ، چون می چشی
هست اوقیه فزون ، چون بر کشی
توضیح مختصر برای این چند بیت :
اوقیه : مقیاس وزن در حدود هفت مثقال
خَل : سرکه
شعلۀ شمع در مقابل نور آفتاب ، هیچ است و دیده نمیشود . در صورتی که شعلۀ شمع وجود دارد و تو اگر پنبه ای را روی آن بگیری ، آن پنبه خواهد سوخت و تو سوختنش را خواهی دید . نور شمع در مقابل نور خورشید ، برای تو روشنی بخش نیست و لذا تو آن را نمیبینی .
در ششصد کیلو شکر یا شهد ، هفت مثقال سرکه را اگر حل کنیم ، طعم آن سرکه به هیچ وجه قابل تشخیص نخواهد بود و آن سرکه کاملا در شهد محو میشود . اما اگر آن را روی ترازو بگذاریم ، و بکشیم ، خواهیم دید که وزن آن شهد ، ششصد کیلو و هفت مثقال است . یعنی از نظر وزنی ، وجود سرکه مورد تایید است ، اما از نظر طعم ، به هیچ وجه . منظورش این است ، هر چیز کوچکی در برابر بزرگتر از خودش محو می شود . اما این محو بودن در ظاهر است و در باطن هنوز وجود دارد .
عرفا وجود خود را همانند آن شمع در مقابل خدا میدانند . البته شرح عرفانی و فلسفی بسیار وسیعی دارد که اینجا جایش نیست و فقط خواستم کمی آشنایی با موضوع داشته باشید .
مثنوی – دفتر سوم – مسئلۀ فنا و بقای درویش
و اما برسیم به انتهای داستان :
قبل از نوشتن دو بیت سرودۀ خودم ، از شما میخواهم چشمهایتان را ببندید و در شبی آرام و نسبتا مطبوع با آسمانی پر ستاره همراه با قرص کامل ماه ، دشتی سر سبز را تصور کنید و در میان آن دشت ، برکه ای از آب روشن را تصور کنید . حالا یک دختر بسیار زیبا را تصور کنید که هوس شنا و آبتنی در آن برکه را کرده و در حال شنا باشد . ماه با تمام توانش برکه را روشن کرده و اندام دختر را در معرض دید خود گرفته . اینجاست که رگ غیرت پدیدۀ دیگری می جنبد و میخواهد جلوی این نگاه نامتعارف را بگیرد و نتیجه اش این میشود :
به دشتی ! برکه ای در دیدِ ماهی
پری رو ، آشنایی در سیاهی
خرامان ، سایه ای بر روی مَه شد
نگاه مه ، بدان برکه تَبه شد
در دیدِ : زیر نگاه
ماهی : یک ماه – ماه آسمان
در دید ماهی : زیر نگاه ماه
آشنایی : شنا کردن
سیاهی : شب
دختری زیبا رو که سیاهی شب را موقعیت مناسبی برای استتار خود میداند ، به برکه ای در آن حوالی رفته و در حال شنا و آب تنی است .
سایۀ وسیعی آمد و در مقابل نگاه ماه قرار گرفت . طوری که ماه دیگر نتوانست برکه و آن دختر را ببیند .
معمولا ما واژۀ سایه را وقتی به کار می بریم که پدیده ای جلوی انتشار نور خورشید یا ماه را بگیرد و موجب ایجاد سایه در زمین گردد . مثل قرار گرفتن ابر ، بین نگاه ما و خورشید یا ماه . اما این از منظر نگاه ماست .
از منظر نگاه خورشید یا ماه نیز ، چنین سایه ای موجب ندیدن خورشید و ماه می شود . یعنی همانطور که ما ، در اثر پرده افکنی آن پدیده ، خورشید و ماه را نمی بینیم ، خورشید و ماه نیز ما را نمی بینند . لذا این سایه ، هم برای ما قابل تعریف است و هم برای خورشید و ماه .
این دو بیت ، نوعی تصور و تجسم و تصویر سازی و جان بخشی و اعطای فهم به پدیده های بی جان عالم است . طوری که مثلا ماه هم میتواند همانند یک انسان ، فهمِ دیدن و تماشای آب تنی یک دختر زیبا را داشته باشد .
از آن طرف ، سایه که نمادی از ابر و استتار است و همچنین به طور نمادین ، دور نمایی از نماد انسانهای بیدار و آگاه است ، میتواند فهم و بینشی توام با غیرت و یا به طور واضح و روشن تر ، محافظی بر حریم خصوصی توام با حفظ آسایش و آرامش دختری که میتواند به طور نمادین ، دور نمایی از نماد دخترکی زیبا رو باشد ، داشته باشد . یعنی اصل شعر بر محور نوعی احساس وظیفۀ حراست و محافظت از نوع غیر قراردادی و خارج از عرف معمول و طبیعی است که هر دو نماد سایه و دخترک ، بر محوری فراتر از وظیفه و در مقوله ای غیر مکتوب به نام اخلاق ، بر آن صحه میگذارند . بی آنکه یک سوی قرار داد نانوشته ، یعنی دخترک ، دخیل در آفرینش آن باشد . در صورتی که الهام و انگیزۀ اصلی این آفرینش ، شخصیت بی نظیر اوست .
و کلام آخر اینکه :
آغاز و پایان داستانی در دو بیت و به سبک و سیاق خسرو و شیرین نظامی بود .
سه شنبه اول مهر 1399