ما آمدیم
چون برای آمدن ساخته شدیم
یک وقتهایی هم هست ، می آئیم که بسازیم
چه چیزی را !!! خودمان هم نمیدانیم
همیشه همان ساختار قبلی را نیز ویران میکنیم
چون ما را از همان اول برای تداوم ویرانی ساخته اند
آن سیب هم بهانه ای بیش نبود
وگرنه ذقوم هم بود می خوردیم
چون سناریو همین بود
و دیالوگ همان است که کارگردان به دستمان داده
جرأت نداریم ، دیالوگی دیگر بگوییم
در جا نقشمان را باز می ستاند .
چه فرقی میکند ؟
ما نگویم دیگران خواهند گفت
پس بهتر است نقشمان را خوب بازی کنیم
دستمزد خوبی هم میدهند
دخترکانی خوب روی .....
جمعه 20 مهر 97
سکوت در مقابل سلطه ، خیانت است .
اما همگامی با ترفندهای آرمانی سلطان ، جنایت است .
ساز و دهلت را بر چین و به خانه ات برو
این همان پالان استحمار است که بر پشتت نهاده اند .
آن سوی دروازه های وعده های رویایی
هیچ کوشکی برای هیچ حماری بنا ننهاده اند .
4 فروردین 97
همۀ ما با گریه ، پای به جهان هستی گذاشتیم .
گزینۀ لبخند با « کلیک » میسر است
اما گریه ؛
از همان اول فعال است
و نیازی به کلیک ندارد .
سخت است باور کنیم
که لبخند ،
اساس فلسفۀ آفرینش است ...
17 شهریور 97
آفرینش ، یک شروع و آغاز از هیچ به سوی یک پایان هیچ است .
و پیدایش ، تقابل بین خالق و مخلوق میان این دو هیچ است .
اما
حاصل میان این دو هیچ
اتفاقی است به نام عشق
که عاشق و معشوق
هر دو
در انتظار و آرزوی آن اتفاقند .
22 مرداد 97
قصه ها را دوست میدارم
شنیدم که افسانه ای
آمدم بخوانمت .....
آرشیو نوشته های پیشین :
خانم پسر عمه ام
همین دیروز
در یکی از این بیمارستانهای شیک
فارغ شد
من و خانمم
برای عیادت رفتیم
قبل از خروج از خانه
سیلی محکمی به خانمم زدم
او هم منقابلا ، یکی خواباند بیخ گوش من
پول نداشتیم گل بخریم
« گل » گون رفتیم .
عزیزی پرسید :
تو را چه می شود که این همه چِرت و پِرت می نویسی ؟
عرض کردم :
تو را
چه می شود که این همه چرت و پرت می خوانی ؟
در دم قانع شد بندۀ خدا .....
یک روز خواندی و
فردا روز راندی
آنقدر خواندی و راندی
که من ماندم و
تو
در ماندی
شنبه 28 اسفند 95