راستش قبلا یک بار دو بیت از این غزل را با همین نام ، همینجا در بیان نوشته ام .
اما حیفم آمد که کامل آن را ننویسم .
اینقدر برام مهم بود نوشتن این غزل در اینجا
که مجبور شدم ، داستان خداحافظی از فضای مجازی را نقض کنم .
نه اینکه شعر برام مهم باشه ( که هست )
بلکه به این دلیل که خاص در مورد عزیزی سروده ام که برایم بسیار عزیز است .
وقتی میگویم : بسیار
منظورم این است که نهایتی در آن نیست .
عزیزترین عزیز من است .
حتما خواهد آمد و خواهد دید و خواهد خواند
و میدانم که چه خواهد گفت :
« آقا ! اینقدر چاخان تحویلم نده »
و راستش
شوق دیدن همین جمله است که بر اشتیاقم افزود .
.
.
الهۀ عشق
تا کنون آیا شده ، یک نفر جانت شود ؟
یا دلیل گفتن : « ای من به قربانت » شود ؟
ور بساید چهره اش ، بر برکۀ خاموش تو
دامنش گیری که هر شب ، ماه تابانت شود ؟
لاله رویی از کویر خشک تندی های هور
در چمن زاران کویت ، سرو سامانت شود ؟
در خیالش همچو قطره ، رقصِ بارانی کند
شد که بر بام خیالت ، بزم بارانت شود ؟
تا به دیدارت شتابد از پس هجران و درد
صید حجمِ حلقۀ آغوشِ دستانت شود ؟
من نجوید ، من نپوید ، جز میان چشم تو
غرقه گردی در نگاهش ، نور چشمانت شود ؟
با سلامش ، عطر معراج آید از لبهای او
یا چو نامش ، مقتدای دین و ایمانت شود ؟
اشک شوقش گر ببارد در زمین سینه ات
قطره های قوی چشمش ، گوی چوگانت شود ؟
رود خوش پیچیده در گلدستۀ شهلای او
همچو پژواکی ز کوهی ، شور پنهانت شود ؟
کودکی باشد به ایام جوانی پیش تو
نازنینی در کلاس کودکستانت شود ؟
پنجشنبه 9 آذر 400
پ . ن :
اولا این شعر برای تبریک تولد سروده شده .
دوما بیت آخر ، طنزی در مهر بی نهایت به اوست به دلیل فاصلۀ سنی .
سوما حرف اول هر بیت را که کنار هم بچینی ، میشود رمز غزل .
چهارما پنج بیت از انتهای غزل حذف شد تا نام ایشان آشکار نگردد
که می دانم دلخواه ایشان نیست .
پنجم و ششم هم سانسور شد
هفتم را هم خودش بهتر میداند .